ناگزیریست مرا شیفته رایی کردن
صبر ممکن نبود تا تو نیایی کردن
به حیاتت که از آن دم که وداعت کردم
کار من نیست به جز نوحه سرایی کردن
خواستم باز نمودن به تو خود را الا
شرط مردی نبود خویش نمایی کردن
یاد تو هر نفس از دل ببرد زنگ غمم
از که آموختی آیینه زدایی کردن
زلف چوگان صفتت گوی دل از من بربود
بس نبودش مگر از حلقه ربایی کردن
کاش بی روی تو شب روز نبودی که نظر
بی تو غبن است به خورشید سمایی کردن
کیست خورشید که در حسن تو داخل باشد
زان که خارج بود از جغد همایی کردن
لقمه ای گر به نزاری دهی از خوان وصال
سر فرو نایدش از چرخ گدایی کردن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.