گنجور

 
حکیم نزاری

ای باغبان سماع کن آواز عندلیب

رحم آر بر دل گله پرداز عندلیب

با سوز او بساز که هم بر تو واجب است

ده روزه ی رعایت اعزاز عندلیب

چون آه عاشقان ز جفای تو می رسد

در آسمان شکایت آواز عندلیب

بگذار تا بنازد بر روی گل دمی

هرچند باغبان نبرد ناز عندلیب

خوش خوش خروش می کند از سرّ غنچه گل

می بایدش که فاش کند راز عندلیب

چون راز عندلیب زگل فاش می شود

پس گل بود هر آینه غماز عندلیب

هرچند می نهد گل رعنا به طنز خار

رعنا تر است شیوه ی طناز عندلیب

راویّ گفته های لطیف من است او

این داستان یکیست زاعجاز عندلیب

من هم چو خضر ریخته در کام او زلال

تو هم چو سیل خانه بر انداز عندلیب

آهنگ زیر زار نزاریّ سوزناک

دستور ساخته ست مگر ساز عندلیب

بر گرد خم بود همه پرگار من چنانک

بالای گل بود همه پرواز عندلیب