ز وصلِ تو نفسی بهره بر نداشته ام
بیا بیا که به تو این نظر نداشته ام
شبی به روز نیاورده ام ز فرقتِ تو
که هر دو دیده به خوناب تر نداشته ام
ز حسرتِ شکرت چون مگس دمی نزدم
که هر دو دست به بالایِ سر نداشته ام
تو فارغ از من و بر من شبی به روز نشد
که نالۀ دل و سوزِ جگر نداشته ام
ز عشقِ من همه آفاق را خبر شد و من
ز عشق و عاشقیِ خود خبر نداشته ام
ارادتم به تو بوده ست و در محبّت تو
غمِ بلای قضا و قدر نداشته ام
درین دیار زیارت گهی نمی دانم
که من نرفته ام و دست بر نداشته ام
غمِ نزاریِ مسکین بخور که در همه عمر
به جز غمِ خیر و شر نداشته ام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.