گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

قیامت از جهان باری برآید

چنین سرو ار به گلزاری برآید

نقاب از روی اگر خواهی برانداخت

ازین آشوب بسیاری برآید

مرا گویند بی کاری مکن پیش

بکوشم هم مگر کاری برآید

چو سوزن شد وجودم در خیالش

ز پایم عاقبت خاری برآید

امیدی نیست سوزن را که روزی

سرش از حبیبِ دل داری برآید

چه کم گردد ز دل داری که باری

دمی گردِ دلِ یاری برآید

چه خواهد کرد جز تسلیم مظلوم

اگر دستِ ستم گاری برآید

به هر کویی که بگذشتم رقیبی

به رویم هم چو دیواری برآید

نظر بر ماهِ تابان گر فکندم

به چشمم آدمی خواری برآید

نزاری حاجتی داری به زاری

نکو زن فال گو آری برآید

شبی گر در کنارم آرم میانش

همه امیّدِ من باری برآید