گنجور

 
حکیم نزاری

ساربان هشیار و اشتر زیر محمل مست شد

کاروانی چون شتر منزل به منزل مست شد

نه غلط کردم که زیر دست و پایش هر کجا

برگذشت از خاصیت هم آب و هم گل مست شد

کیست آن خورشید در ابر عماری می به دست

کآفتاب از رشک آن شکل و شمایل مست شد

چاک زد چون دامن گل پرده اهل صلاح

کز خمار نرگسش هشیار و عاقل مست شد

بوی لیلی می کند آشفته مغز اصحاب را

عیب نتوان کرد اگر مجنون بی دل مست شد

از نسیم چین زلفش می شود بی هوش و عقل

راست چون دیوانه کز بوی سلاسل مست شد

بر نزاری گر کند آشفته رایی عیب نیست

بی دلی بر بوی گل همچون عنادل مست شد