گنجور

 
حکیم نزاری

مرا در سینه گر رازی بود هم رازم او باشد

چو با او باشد اسرارم سر و کارم نکو باشد

ترا چشمی دگر باید گر آن بینی که او بیند

ترا جانی دگر باید که آن باشی که او باشد

انا الحق گوی چون حلّاج ترکِ خویش بینی کن

برون زو هر چه خواهی دید اَز او آرزو باشد

خرابات است و مردان اند و خمّارند و خنبِ می

مناجات است و تسبیحم صراحی و سبو باشد

شش ابریشم مرا و چاریک دارد همه عالم

ممالک شش جهت دارد طبایع چارسو باشد

مرا جانی ست وآن بی من فدای دوست خواهد شد

و گر تقصیر خواهد کرد در عینِ علو باشد

ترا با این همه انکار و استکبار کاری نه

چو غیری در نمی گنجد هوایِ دوست هو باشد

گرو بپذیردم شاید وگرنه هیچ نگشاید

برایِ خود نزاری را به رویِ او چه رو باشد

چو توقیفش شود همره به مقصد ره توان بردن

وگرنه سالکان را کی مجالِ جست و جو باشد

سخن باید که جان گوید که تا در جان فرود آید

نه هم چون بلبلِ شوریده سر بیهوده گو باشد

 
 
 
شاه نعمت‌الله ولی

تو را اهل نظر خوانم گرت منظور او باشد

نظر باز خوشی باشی چو منظورت نکو باشد

خیالش نقش می بندم به هر صورت که پیش آید

کجا غیری توان دیدن چو هر چه هست او باشد

ز آب چشم ما دایم بود خوش روی ما تازه

[...]

وحشی بافقی

نیازی کز هوس خیزد کدامش آبرو باشد

نیاز بلهوس همچون نماز بی‌وضو باشد

ز مستی آنکه می‌گوید اناالحق کی خبر دارد

که کرسی زیر پا، یا ریسمانش در گلو باشد

نهم در پای جان بندی که تا جاوید نگریزد

[...]

واعظ قزوینی

زند صبح جزا چون بر محک نقد عملها را

همین از کرده های ما خجالت سرخ رو باشد

حزین لاهیجی

ز غیرت، آب گوهر نخل عزّت را به جو باشد

لب اظهار مطلب، آبشار آبرو باشد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه