مرا دلی ست که بر خویشتن بمیسوزد
چنان که جانم از آن سوختن بمیسوزد
درون سینه عجب نیست گر بسوزد دل
چو از برون تنم پیرهن بمیسوزد
به نامه شرح فراقش نمی توانم داد
که نوک خامه ز دود سخن بمیسوزد
چنان بسوخته ام در غم جدایی دوست
که چرخ را دل بر جان من بمیسوزد
بسوخت جانم از این پس نفس نخواهم زد
ز سوزناکیِ آهم دهن بمیسوزد
ز آتشِ غم ، نفتِ فراق نزدیک است
که هر کجا که نشینم وطن بمیسوزد
عجب مدار از این سان که گشته ام بر من
دلِ نزاریَ کِ ممتحن بمیسوزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.