گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

عمری که مردِ عاشق بی دوست می گذارد

هرگز روا نباشد کز زندگی شمارد

بی ذکرِ او وبال است گر یک سخن بگوید

بی یادِ او حرام است گر یک نفس برآرد

حاسد به طعنه گوید کز دوست می شکیبد

من می روم و لیکن بختم نمی گذارد

سنگین دلان بخندند از بی قراریِ ما

رضوان اگر ببیند رویِ تو حالت آرد

گر تلخ گفت شیرین فرهاد می پسندد

ور زهر می فرستد چون نوش می گوارد

قاضی چه کار دارد با اعتقادِ عاشق

گو از پسِ قضا رو گر شرع می گذارد

در آتشِ جدایی بس معجزی نباشد

بر آبِ چشمِ عاشق گر سیلِ خون ببارد

با آن که در حضورم اثبات جهل باشد

پنداشتم به غیبت کز ما خبر ندارد

تنها مرو نزاری زیرا کسی بباید

کو را به ما نماید ما را بدو سپارد

 
 
 
انوری

دلبر هنوز ما را از خود نمی‌شمارد

با او چه کرد شاید با او که گفت یارد

جانم فدای زلفش تا خون او بریزد

عمرم هلاک چشمش تا گرد از او برآرد

جان را چه قیمت آرد گر در غمش نسوزد

[...]

سعدی

دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد

ابری که در بیابان بر تشنه‌ای ببارد

ای بوی آشنایی دانستم از کجایی

پیغام وصل جانان پیوند روح دارد

سودای عشق پختن عقلم نمی‌پسندد

[...]

صائب تبریزی

در صیدگاه دنیا هر کس که هوش دارد

جز عبرت آنچه باشد صید حرم شمارد

رفیق اصفهانی

لب تشنه ایم افغان زان نوش لب که دارد

آب حیات و ما را لب تشنه می گذارد

لب تشنه ام فتاده در وادیی که ابرش

آبی به غیر آتش بر تشنگان نبارد

بی خوابیم چه داند شبهای هجر آن ماه

[...]

آشفتهٔ شیرازی

جان میدهم بسوغات باد ار پیامت آرد

کاین جان بپای جانان قدر اینقدر ندارد

در نوبهار عشقت ابریست بی طراوت

تا ابر دیدگانم بر نوگلی نیارد

هر کاو که عکس ساقی در جام می ببیند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه