نگارم را ز جان خوشتر توان گفت
لبش را چشمه کوثر توان گفت
ز چالاکی که دیدم سرو آزاد
به جز او را به ایزد گر توان گفت
مرا گویند اگر اسلام خواهی
به ترک قبله ی آزر توان گفت
ولیکن با چو من صورت پرستی
حدیث کفر و دین کمتر توان گفت
وفا داری کنم با دوست چندان
که چون افسانه تا محشر توان گفت
وفای دوستان تا باز گویند
حدیث ازهر و مزهر توان گفت
فدای عشق را در جان سپاری
نکوبخت بلند اختر توان گفت
نه آن اندیشه دارم در دل از دوست
که هرگز با کسی دیگر توان گفت
چو می دانی نزاری کین سخنها
کخ در جان است با جان بر توان گفت
برو با جان به لفظ جان سخن گوی
که حق فی الجمله با حق ور توان گفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.