تا دل مجنون ما راه قلندر گرفت
هر چه نه لیلیش بود از همه دل برگرفت
سر به گریبان عشق برزد و مردانه وار
جان به میان برنهاد دامن دل برگرفت
عشق چو از کنج غیب راه کمین برگشاد
دل ز سر جان برفت سر کم افسر گرفت
باز چو برخاستم از روش نام و ننگ
بار دگر طعنه زن ولوله از سر گرفت
بی خبران را چه بیم از اثر برق عشق
عشق نه آن است کو با همه کس درگرفت
در حق هر بی هنر عشق نظر کی کند
خضر به مقصد رسید رنج سکندر گرفت
سوز نزاری ز جان بس که علم برکشید
قبّه ی مینا بسوخت گنبد اخضر گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خه که دگر باره دل، درد تو در برگرفت
باز به پیرانه سر، عشق تو از سر گرفت
یار درآمد به کوی، شور برآمد ز شهر
عشق در آمد ز بام، عقل ره درگرفت
لعل تو یک خنده زد، مرده دلی زنده کرد
[...]
چون فلک از آفتاب مشعله ئی درگرفت
عرصه آفاق را جمله در آذر گرفت
خسرو سیاره چون تیغ ضیا برکشید
لشکر ظلمت شکست کشور اختر گرفت
زر گر فطرت بلطف صنع خود اظهار کرد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.