اشتیاقم به کمال افتاده ست
وین هم از حسنِ جمال افتاده ست
عشق تا در رگِ جانم بنشست
عقل در تیه ضلال افتاده ست
این چنین واقعه ها در رهِ عشق
دم به دم حال به حال افتاده ست
حاجبی نیست میانِ من و دوست
بخشِ ما جمله وصال افتاده ست
از کجا می کنم این گستاخی
یار بس خوب خصال افتاده ست
شورِ او در سرِ من دانی چیست
شکرش طرفه مقال افتاده ست
سبزه بر طرفِ لبش پنداری
خضر بر آب زلال افتاده ست
هندویی بر لبِ کوثر دارد
راستی نادره حال افتاده ست
سرِ بی مغزِ نزاریِ نزار
روز و شب در چه خیال افتاده ست
که شبی روز کند با خورشید
در چه سودای محال افتاده ست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.