گنجور

 
حکیم نزاری

رایحه عنبرست بویِ بناگوشِ دوست

خاصیتِ کوثرست در لبِ چون نوشِ دوست

یاد نمی­آورد از من و از حالِ من

دوست مبادا چنین گشته فراموشِ دوست

شرحِ مقاماتِ من چون همه دردِ دل است

قصّه احوالِ من دور به از گوشِ دوست

پا نهمی از شرف بر سرِ کیوان به فخر

یک شبی ار کردمی دست در آغوشِ دوست

وهم پرستان شدند غرّه به زهد و ورع

من به خلافِ خرد واله و مدهوشِ دوست

بر لبِ شیرین خوش است سبزه خطّ غبار

گرچه به خونِ من است خطِّ شکرنوشِ دوست

بیش نزاری مباش از در حق نا امید

حامیِ ما بس بود عفوِ گنه پوشِ دوست

 
sunny dark_mode