دل بی طاقتم از روی غمت چون خجل است
راست چون قطره ی شبنم که ز جیحون خجل است
سر تهی کردم از اندیشه ی سودای محال
گر دماغ متهتّک دل پر خون خجل است
سخت عیب است به پیرانه سرش میل به خمر
در گذشته سخنی نیست ز اکنون خجل است
چون وحوش از چه سبب میل به صحرا دارد
گر ز ارباب خرد خاطر مجنون خجل است
عقل من گر خجل از عقل فرومایه شود
ماورا از پی بی شرمی مادون خجل است
چون کشد بار غم عشق نزاری نزار
عشق باری ست که از حملش گردون خجل است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.