برفتی و ما را به هجران سپردی
بس از عشوه بازآ که از حد ببردی
تصور نبودم فراموشی از تو
دریغا که بر مَنسیانم شمردی
به خار ستم چشم عقلم خلیدی
به دست جفا حلق جانم فشردی
نصیحت کنم خویشتن را که ساکن
فرودآ به پای خُم کار دُردی
کسی را یک جو ندارد غم تو
تو تا چند کوشی که از غم بمردی
نزاری نگفتم حذر کن ز قلزم
برفتی و خود را به طوفان سپردی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به گاه بزرگی بریدند حلقت
غلامان ز مظلومی و عجز و خردی
تو روئین تنی با بزرگان و خردان
که از گرز و تیغ همه جان ببردی
نه بر دل تو را، از غم دوست،دردی
نه بر چهره از خاک آن کوی، گردی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.