هر کجا برفکند قامتِ جانان سایه
گوهر از سنگ برآرد اثرِ آن سایه
قدمش خاصیت فرّ همایی دارد
بر سرِ هر که فکند از سرِ احسان سایه
آفتاب است به رخساره و گسترده مدام
بر هر اطرافش از آن زلفِ پریشان سایه
پس روِ رایت حسنش چو قمر بسیارند
لازم است از پیِ خورشیدِدرخشان سایه
دلبرا پس رویِ چرخِ سراسیمه مکن
هر زمان چون فلک از من بمگردان سایه
اشکم از آرزویِ رویِ تو چندان برود
کافکند آبله بر دیده ی گریان سایه
بر سرِ بحر کنارم چو نشست ابرِ دو چشم
اوفتد بر فلک از کثرتِ طوفان سایه
عقل زایل شود از من چو تو بنمایی روی
کند از مطلع خور میل به نقصان سایه
ظلمت و نور به هم گر نبود چون فکند
خطِ مشکینِ تو بر طلعتِ رخشان سایه
شب که دیدهست درآمیخته با روز آخر
زآن که در عین ضیا کی بود امکان سایه
تا ببندد چو مغان پیش خیالت زنّار
نفکند زلفِ تو بر هیچ مسلمان سایه
سایه بر کارِ نزاری فکن ای سروِ بهشت
که جگر سوخته را تازه کند جان سایه
مردم شیفته بی سایه نباشد گویند
پس منِ شیفته را کو اثری زان سایه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.