دلم بر آتشِ هجران بسوخت زار اندوه
رخم به خونِ جگر کرد لالهزار اندوه
ز دست عشوه هنوزم نداده بود خلاص
فکند بازم در پایِ انتظار اندوه
نه ممکن است که بیپایمردیِ شبِ وصل
مرا برون کند از دستِ روزگار اندوه
ز دستِ دل چه کنم کارِ من به جان آمد
ز بس که دست و دلم میبرد ز کار اندوه
اگر فراقم ازین دست پای بردارد
برآورد ز دل و جانِ من دمار اندوه
به لب برآورد از حقّه بدن جانم
به دستِ شعبده هر دم هزار بار اندوه
نه بر مشاهده ی طلعتِ تو در حلقم
زقوم و زهر کند جامِ خوشگوار اندوه
چو از میان تو گویم چراست آن که مرا
ز سیلِ چشم چو جیحون کند کنار اندوه
نماز شامِ غریبان قیامتی دگرست
قیاس کن چه کند در شبانِ تار اندوه
مدارِ عشق نباشد نزاریا بر هجر
به کامِ دل بسی عاقبت مدار اندوه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.