گنجور

 
حکیم نزاری

ماییم و جانی بر دهان از جور هجران آمده

نی سهو گفتم جان به لب بر بوی جانان آمده

در انتظار وصل شد ده روزه ایّامِ بقا

مقصود کی حاصل شود عمری به پایان آمده

طاقت ندارم بیش ازین درد فراق دوستان

مِن بعد چون پنهان کنم دردی به درمان آمده

ای باد بگذر یک شبی بر روضهٔ جانان من

تا بر زمین خلدی دگر بینی زرضوان آمده

در روضه ماهی حور وش کز عکسِ نورِ رویِ او

هر روز بر بام فلک خورشید تابان آمده

بی تو چنان زارم که گر بیند رقیبت بر درم

گوید نزاری نیست این شخصیست بیجان آمده

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode