گنجور

 
حکیم نزاری

یکی پیر رهبر طلب ای جوان

که راه از پسش پیش بردن توان

بدو ده زمام و برون شو ز خود

نداری دگر کار با نیک و بد

به تسلیم او چون مسلم شوی

نمودار سرّ دو عالم شوی

مشو پس رو غولِ وهم و خیال

به افسون خربط مرو در جوال

محقّق دگرگونه دارد سخن

معّول مکن بر مزلزل ، مکن

مکن اقتدا جز به مرد خدا

قیاس تو غول است نه مقتدا

به حق بازیابی مُحق را نخست

دگر باره حق از مُحق شد درست

کسی مقتدا در امامت نکوست

که نور خدا در دل پاک اوست

بدان نور یابی خلاص از ظلام

تتبع بدان نور کن و السلام