چو بر مرکبِ فکر گردم سوار
نیارم گرفتن عنان استوار
سر از هر طرف میکشد بارگی
مرا میرباید به یک بارگی
چو قادر نهام بر کمان و کمند
برون میدود صیدم از قیدِ بند
مرا خود ز عالم برون میبرد
چه عالم ز خود هم برون میبرد
مشو معترض کو غلو در گرفت
که این برق در خشک و در تر گرفت
گر از آتش من خبر داشتی
چه پروای عیب و هنر داشتی
سخن باطنی دارد و ظاهری
بدو نیک را اول و آخری
تو مرد کدامی و اهل کدام
نصیب خود ادراک کن والسلام
جُعَل از گلستان ندارد نصیب
ز کنّاس گند و ز عطار طیب
اگر در سیاهیست آب حیات
ببین چشمهی خضر من در دوات
به زور و به زرگر به دست آمدی
سکندر سیاهی پرست آمدی
ازین جام اگر جرعهای یافتی
ز هر حرف صد چشمه بشکافتی
خضِر را ازین چشمه دادند آب
توهم زین سیاهی طلب کن بیاب
غلط میکنم از سیاهی مجوی
اگر چشمه خواهی پی خضر پوی
خضِر را طلب کن که آب حیات
ازو بازیابی نه از ترّهات
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.