گنجور

 
حکیم نزاری

شنیدم که فرمان دهان عراق

به هر گه که افتاد صبوح اتّفاق

به رسم سخاوت به قدر یار

کنند از کم و بیش چیزی نثار

ولی دیر دیر افتد این اتّفاق

چنین است آئین اهل عراق

بزرگانه می خورد رسمی نکوست

به جایی که معهود و آئین و خوست

به شرطی که در هوشیاری بود

نه در عینِ بی اختیاری بود

ز بس شوق چون میزبانی کنند

جوانان ما جان فشانی کنند

از آن می که مستانِ ما می خورند

مقیمان بالا به رشک اندرند

نه آن می که هشیاریش در پی است

از آن می که مستی او بی می است

که نه می همه مفسدان می خورند

خورند اهلِ معنی و جان پرورند