مدارا کند ناصح شهریار
که بنشاند آن آتش پُر شرار
به تدریج ساکن کند خوش خوشش
بکوشد مگر کم کند آتشش
چه کار عظیم است و دشوار و سخت
ره پادشا جستن ای نیکبخت
بیاموزیش ننگ دارد ز تو
بروها پر آژنگ دارد ز تو
وگر بازگیری شود کینه گیر
غباری نشیند ورا بر ضمیر
وگر راستگویی شود خشمناک
وگر چند در راستی نیست باک
و گر میل کردی و گفتی دروغ
نبینی دگر کار خود را فروغ
ملازم شوی گردد از تو نفور
فرامُش کند چون نشینی ز دور
بیاموز و گو از تو آموختم
بده پند و گو از تو اندوختم
به نزدیک او باش و دور از قیاس
و زو دور می باش و حاضر شناس
ز روی ادب گر کنی احتراز
ز راه نصیحت بدو آی باز
مکن سرفرازی به دانش بسی
به کس جز به شاهت ندارد کسی
نداری هنر جز به اقبال او
ز دانش چه گویی، ز اقبال گو
همه بر تو از دولت و بخت اوست
که در خانه و بنگه و رخت اوست
نصیحت صواب است با شاه گفت
ولیکن نشاید به اکراه گفت
از آن داد ایزد ورا خسرویی
که تو بر مرادش کنی پس روی
نه او پس روِ طبع و دلخواه توست
تو مامور اویی و او شاه توست
نگه کن به هر حال عادات شاه
مران طبع را جز بر آن رسم و راه
نیاید به خوی تو و خلق باز
منه پیش خود این طریق دراز
و گر با تو از روی تدبیر و رای
کند مشورت شاهِ مشکل گشای
از آن پیش کوه بر تو کرد آشکار
که بر چه گرفتست رایش قرار
گر از راه حزم و طریق صواب
شروعی کنی شاید اندر جواب
چو برگوید اندیشه و رای خویش
مکن اعتراض و منه قصه پیش
همان به که همداستانی کنی
وگر برفزایی گرانی کنی
سه موضع بُوَد جای حمد و ثنا
که باشد سزاوار بر پادشا
در اوقات خلوت به هنگام خویش
ولیکن نه از حد اندازه بیش
سخن چون به معنی بیاراستی
ستایش به واجب کن و راستی
ز افعال و اعمال و اخلاق خوب
مُبَرّا ز عدناس و پاک از عیوب
به گِرد هنر های خوبش بر آی
یقینی دگر بر یقینش فزای
چو زین جا نهادی قدم پیشتر
ثنا بر سر جمع کن بیشتر
که در حشمت شه فزایش بُوَد
به دیگر کسان وا نمایش بُوَد
سه دیگر که در خدمت پادشاه
چو خواهی که افزون شود آب و جاه
به شکر سپاسش زبان برگشای
مقامات اخلاص خود وا نمای
دعایی که بر پادشا ساده مرد
به تقلید در محفل جمع کرد
اگر چند نام خدا می بَرَد
ندارد پسندیده مرد خرد
چنان می نُماید سراسیمه سر
که هستم ز سلطان به حق بیشتر
دعای من بی نفاق و ریا
قبول است در حضرت کبریا
نهد خویشتن معتبر تر ز شاه
که پیغمبرش خواند ظلّ و اله
نداند ولیکن که این ظَنّ خطاست
نه سلطان عادل خلیفه خداست؟
به یک نیّت خیر در عدل و داد
جواب نود ساله دعوت بداد
دعای شه دادگر بی حجاب
بُوَد چون دعای رسل مستجاب
به همّت مدد خواستن از رجال
که هستند در حضرت ذوالجلال
ز خلوت نشینان پرهیزکار
گدایان حضرت عزیزان خوار
از آن پیر زالان شبگیر خیز
که یک آه از ایشان و صد رستخیز
یکی از مهمّات نازک شناس
بدار از دعاهای ایشان سپاس
دعا بر سر جمع باد ریاست
کجا لایق حضرت کبریاست
ولیکن ز کنج زوایای فرش
بُوَد روزنی در سراهای عرش
دعای تکلّف نیاید بکار
چو مردان دعای تقرّب بیار
چو قربت گرفتی بر پادشاه
به همّت بر آور سر از اوج ماه
خسیسانه در کار ها بس مپیچ
که نامت بر آید ولیکن به هیچ
کسی را که همّت نباشد قوی
الا ای پسر تا ز من نشنوی
گر از اوج چرخش بر آری فزون
ز دون همّتی سر در آرد به دون
به ضعف و به بیچارگی تن مده
برو پای همّت بر افلاک نه
تو از دولت پادشاهی بزرگ
نه از خویشتن چون نباشی سترگ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.