گنجور

 
حکیم نزاری

غلام هنرمند زیرک ایاز

که بودی بدو چشم محمود باز

درآمد به حضرت بر استاد پیش

نگهداشت چون بندگان راه خویش

به رویش نظر کرد محمود و گفت

بیا تا بگویم حدیث نهفت

چو نزدیکتر شد به رسم و به راه

بدو راز می گفت هر گونه شاه

یکی کژدم از موزه تیز موش

همی زد برو نیش و می کرد نوش

نجنبید یک ذرّه از جای خویش

سخن گوش می کرد و می خورد نیش

چو شد آخرالامر پاسخ تمام

نگه کرد محمود سوی غلام

به چشم فراست بدو بنگرید

در آثار رنگش تغیّر بدید

بپرسید ازو شاه گردن فراز

در آورد سر بی توقّف ایاز

ز حضرت درآمد به صحن سرای

کشیدش یکی موزه بیرون ز پای

چنان بود ساقش ز آسیب نیش

که گفتی به یک بار گشتست ریش

ز جرّاره ای چند نشتر بخورد

ادب بین که بر خویش ظاهر نکرد

الا ای به گوهر حسیب و نسیب

غلامی ز اصل و نسب بی نصیب

چنین داشت پاس خداوندگار

ترا نیزاگرنام باید بدار