گنجور

 
حکیم نزاری

ترا نامرادی مراد است و بس

چو تو نیستی اتحاد است و بس

ملک را شناسندگان جهان

به اطراف در، آشکار و نهان

بدانند از همنشینان او

دلایل برند از قرینان او

ز احوال ایشان بر احوال شاه

بگیرند در دم دلیل و گواه

نکو روی باید ندیم از نخست

به اندام و اعضا لطیف و درست

نکو اعتقاد و مبارک قدم

ملیح اللسان و رفیع الهمم

سخن‌گوی و خوش طبع و حاضر جواب

نکوخواه و هشیار و بیدار خواب

پسندیده اخلاق و عادات خوب

مهذّب شده از عوار و عیوب

ازینجا کند مرد خصلت شناس

ز آثار و احوال سلطان قیاس

مکن پیشه هرگز لجاج و دروغ

که بنشاند از آبرویت فروغ

دو شاخ‌اند بی اصل در اصل کار

که جز زشت نامی نیارند بار

مکن در لجاج ای پسر بس غلو

که در اسفل افتی به جهل از علو

دروغ آردت در محلی فرود

که از هم فرو ریزدت تار و پود

چو باشد به نزدیک شاهت محل

عنان باز پس کش، مران در وَحَل

ز خود باخبر باش در نَهی و امر

بپرهیز از طعنه زید و عمرو

زهر گونه اقوال و اعمال تو

که هستند ناظر به احوال تو

چو کردند بیش و کَمَت را نگاه

کنندت بد و نیک نسبت به شاه

در اخلاق هر گونه زشت و نکوست

نگویند از تُست گویند ازوست

چنان کن که نام تو ای بهره مند

شود در نکونامی شه بلند

چو فرمایدت شاه پیغامبری

ز لفظش به یک حرف درنگذری

نه نقصان روا دار و نه برفزای

میفکن زبان در دهان چون درای

دقیق است و نازک پیام ملوک

نکردست هر کس در آن ره سلوک

رموز و اشارات ایشان جداست

برون زین لغتها که در لفظ ماست

سخنها که گوید به تو پادشاه

ز هر جنس و هر نوع و هر رسم و راه

همه نقش کن بر دل خود درست

پس آنگاه بر، کار بندش نخست

چو فرموده اول گرفتی به یاد

به اخر توانی به موضع نهاد

هر آن کو فراموشکار است و خام

به تقصیر و غفلت شود زشت نام

رسالت اگر رد کند ار قبول

نباید که دهشت نماید رسول

گشاده دل و خویشتندار باش

نه از کبر و نخوت گرانبار باش

طمع بگسل و تن مده در فریب

به ترتیب نه عجز کن نه عتیب

دو حال است افزودن و کاستن

که اصل اند در فتنه برخاستن

یکی تا عقوبت نباید کشید

دگر بی‌ملامت بباید شنید

گرت حسب حالی در افتد صواب

مکن بددلی در سؤال و جواب

دل دشمن از هیبت شهریار

چنان کن که برهم زند روزگار

توهم کم مباش ار فزونی کند

که اقبال شه رهنمونی کند

مقامات او در مسامع فشان

به عدل و به انصاف او ده نشان

به بیم و گزند اندرین ره مپای

ازیرا تویی جملة الملک رای

ز جمهور خلقت چو بگزید شاه

دل و دست دشمن بکوب و بکاه

جهان را نه سر راست بینی نه پای

بنای محبت بماند به جای

نزاری کسی راست این دسترس

که همت ز کَونَین ببرید و بس

به عزم درست و به رای متین

شود ظاهر و باطنش همچو نین

کند روی یک روی در رویِ دوست

شود پاک چون خاک در کوی دوست

تو باری تبرّا کن از کاینات

تبرّات برهانَد از ترّهات

به همّت بر افلاک و انجم خرام

که معکوس سر زیر باشد مدام

 
sunny dark_mode