فرنگیس اولین مرکب روان کرد
که دولت در زمین گنجی نهان کرد
از آن دولت فریدونی خبر داشت
زمین را باز کرد، آن گنج برداشت
سهیل سیمتن گفتا تذروی
به بازی بود در پایینِ سروی
فرود آمد یکی شاهین به شبگیر
تذرو نازنین را کرد نخجیر
عجبنوشِ شکرپاسخ چنین گفت
که عنبربو گلی در باغ بشکفت
بهشتیمرغی آمد سوی گلزار
ربود آن عنبرینگل را به منقار
از آن بِه داستانی زد فلکناز
که ما را بود یک چشم از جهان باز
به ما چشمی دگر کرد آشنایی
دو بِه بیند ز چشمی روشنایی
همیلا گفت آبی بود روشن
روان گشته میانِ سبز گلشن
جوانشیری بر آمد تشنه از راه
بدان چشمه دهان تر کرد ناگاه
همایون گفت لعلی بود کانی
ز غارتگاهِ بَیّاعان نهانی
درآمد دولت شاهی به تاراج
نهاد آن لعل را بر گوشهٔ تاج
سمنترک سمنبر گفت یک روز
جدا گشت از صدف دُری شبافروز
فلک در عِقدِ شاهی بند کردش
به یاقوتی دگر پیوند کردش
پریزادِ پریرخ گفت ماهی
به بازی بود در نخجیرگاهی
بر آمد آفتابی ز آسمان بیش
کشید آن ماه را در چنبر خویش
خُتنخاتون چنین گفت از سرِ هوش
که تنها بود شمشادی قصبپوش
بدو پیوست ناگه سروی آزاد
که خوش باشد به یک جا سرو و شمشاد
زبان بگشاد گوهرمُلکِ دلبند
که زُهره نیز تنها بود یک چند
سعادت برگشاد اقبال را دست
قَرانِ مشتری در زهره پیوست
چو آمد در سخن نوبت به شاپور
سخن را تازه کرد از عشقْ منشور
که شیرین انگبینی بود در جام
شهنشه روغن او شد سرانجام
به رنگآمیزی صنعت من آنم
که در حلوای ایشان زعفرانم
پس آن گه کردشان در پَهلَوی یاد
که احسنت ای جهانپهلو دو همزاد
جهان را هر دو چون روشنْ درخشید
ز یکدیگر مبُرید و ملخشید
سخن چون بر لب شیرین گذر کرد
هوا پر مشک و صحرا پر شکر کرد
ز شرم اندر زمین میدید و میگفت
که دل بیعشق بود و یار بیجفت
چو شاپور آمد اندر چارهٔ کار
دلم را پاره کرد آن پارهٔ کار
قضای عشق اگر چه سرنبشته است
مرا این سرنبشت او درنبشت است
چو سر رشته سوی این نقش زیباست
ز سرخی نقشِ رویم نقشِ دیباست
مرا کز دست خسرو نقل و جام است
نه کیخسرو پناخسرو غلام است
سرم از سایهٔ او تاجور باد
ندیمش بخت و دولت راهبر باد
چو دور آمد به خسرو گفت باری
سیهشیری بُد اندر مَرغزاری
گوزنی بر رهِ شیر آشیان کرد
رسن در گردنِ شیر ژیان کرد
من آن شیرم که شیرینم به نخجیر
به گردن بر نهاد از زلف زنجیر
اگر شیرین نباشد دستگیرم
چو شمع از سوزشِ بادی بمیرم
و گر شیر ژیان آید به حربم
چو شیرین سوی من باشد بچربم
حریفان جنس و یاران اهل بودند
به هر حرفی که میشد دست سودند
دلِ مَحرم بوَد چون تختهٔ خاک
بر او دستی زنی حالی شود پاک
دگر ره طبعِ شیرین گرمتر گشت
دلش در کار خسرو نرمتر گشت
قدح پر باده کرد و لعل پرنوش
به خسرو داد کاین را نوش کن نوش
بخور کاین جام شیرین نوش بادت
به جز شیرین همه فرموش بادت
ملک چون گل شدی هر دم شکفته
از آن لعلِ نسفته لعلسفته
گَهی گفت ای قدح شب رخت بندد
تو بگری تلخ تا شیرین بخندد
گَهی گفت ای سحر منمای دندان
مخند، آفاق را بر من مخندان
به دستِ آن بتانِ مجلسافروز
سپهر انگشتری میباخت تا روز
ببرد انگشتری چون صبح برخاست
که بر بانگ خروس انگشتری خواست
بتان چون یافتند از خرمی بهر
شدند از ساحت صحرا سوی شهر
جهان خوردند و یک جو غم نخوردند
ز شادی کاهِ برگی کم نکردند
چو آمد شیشهٔ خورشید بر سنگ
جهان بر خلق شد چون شیشهٔ تنگ
دگر ره شیشهٔ مِی برگرفتند
چو شیشه بادهها بر سر گرفتند
بر آن شیشهدلان از ترکتازی
فلک را پیشه گشته شیشهبازی
به می خوردن طرب را تازه کردند
به عشرت جان شب را تازه کردند
همان افسانهٔ دوشینه گفتند
همان لعل پرندوشینه سفتند
دل خسرو ز عشقِ یارِ پرجوش
به یاد نوشِ لب میکرد می نوش
می رنگین زهی طاووس بیمار
لب شیرین زهی خرمای بیخار
نهاده بر یکی کف ساغر مل
گرفته بر دگر کف دستهٔ گل
از آن می خورد و زان گل بوی برداشت
پی دلجُستنِ دلجوی برداشت
شراب تلخ در جانش اثر کرد
به شیرینی سوی شیرین نظر کرد
به غمزه گفت با او نکتهای چند
که بود از بوسه لبها را زبان بند
هم از راه اشارتهای فرخ
حدیث خویشتن را یافت پاسخ
سخنها در کرشمه مینهفتند
به نوک غمزه گفتند آن چه گفتند
همه شب پاسبانی پیشه کردند
بسی شب را درین اندیشه کردند
ز گرمی رویِ خسرو خوَی گرفته
صبوح خرمی را پی گرفته
که شیرین را چگونه مست یابد؟
بر آن تنگ شکر چون دست یابد؟
نمیافتاد فرصت در میانه
که تیر خسرو افتد بر نشانه
دل شادش به دیدار دلافروز
طرب میکرد و خوش میبود تا روز
چو بر شبدیزِ شب گلگونِ خورشید
ستام افکند چون گلبرگ بر بید
مه و خورشید دل در صید بستند
به شبدیز و به گلگون برنشستند
شدند از مرز موقان سوی شهرود
بنا کردند شهری از می و رود
گَهی بر گرد شط بستند زنجیر
ز مرغ و ماهی افکندند نخجیر
گَهی بر فرضه نوشآب شهرود
جهان پرنوش کردند از می و رود
گَهی راندند سوی دشت مندور
تهی کردند دشت از آهو و گور
بدینسان روزها تدبیر کردند
گَهی عشرت، گَهی نخجیر کردند
عروس شب چو نقش افکند بر دست
به شهرآرایی انجم کله بربست
عروس شاه نیز از حجله برخاست
به روی خویشتن مجلس بیاراست
عروسانِ دگر با او شده یار
همه مجلس عروس و شاه بیکار
شکر بسیار و بادام اندکی بود
کبوتر بیحد و شاهین یکی بود
همه بر یاد خسرو مِی گرفتند
پیاپی خوشدلی را پی گرفتند
شبی بیرود و رامشگر نبودند
زمانی بیمی و ساغر نبودند
می و معشوق و گلزار و جوانی
ازین خوشتر نباشد زندگانی
تماشای گل و گلزار کردن
می لعل از کف دلدار خوردن
حمایل دستها در گردن یار
درخت نارون پیچیده بر نار
به دستی دامن جانان گرفتن
به دیگر دست نبض جان گرفتن
گَهی جُستن به غمزه چارهسازی
گَهی کردن به بوسه نردبازی
گَه آوردن بهارِ تَر در آغوش
گَهی بستن بنفشه بر بناگوش
گَهی در گوش دلبر راز گفتن
گَهی غمهای دلپرداز گفتن
جهان این است و این خود در جهان نیست
و گر هست ای عجب جز یک زمان نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به توصیف لحظاتی از عشق و زیباییهای طبیعی میپردازد. در این داستان، شخصیتهایی چون فرنگیس و خسرو درگیر احساسات عاشقانه و زیباییهای طبیعت هستند. ابتدا از گنجهای نهانی در زمین سخن به میان میآید و سپس به تصویر کشیدن باغهای پر از گل و چشمههای زلال ادامه میدهد.
شخصیتها در این متن به شادی و عشق پرداخته و از نعمتهای زندگی و زیباییهای طبیعی بهره میبرند. نغمههای عاشقانه بین خسرو و شیرین، شادیها و لذتهای میخواری و خوشی را با هم در میآمیزند. در نهایت، این متن بیانگر این ایده است که زندگی با عشق و لحظات زیبا رنگینتر میشود و باید هر لحظه را گرامی داشت، زیرا زندگی کوتاه و بیثبات است.
هوش مصنوعی: فرنگیس اولین اسبی را آماده کرد که قدرت و ثروت را در زمین به شکل پنهانی به وجود آورد.
هوش مصنوعی: زمین به خاطر خبر از نعمت و خوشبختی فریدونی، به حرکت درآمد و آن گنج را بیرون آورد.
هوش مصنوعی: سهیل، با موی نقرهای، گفت که حضور در بازی مانند قرار گرفتن در زیر سایهساری است.
هوش مصنوعی: یک شاهین بر روی دشت فرود آمد و مرغ نازنین تذرو را شکار کرد.
هوش مصنوعی: عجبنوشِ شکرپاسخ به زیبایی و شیرینی پاسخ داد که مانند بوی خوش گل، عطری در باغ پدیدار شده است.
هوش مصنوعی: پرندهای زیبا و بهشتی به باغ گلی آمد و با نوک خود، گلی خوشبو و خوشرنگ را برداشت.
هوش مصنوعی: در داستانی که از سرنوشت میشنویم، بهتری را در مییابیم که ما تنها یک نگاه به حقیقت جهانی داریم.
هوش مصنوعی: دوست ما با نگاهی تازه و آشنا به ما نگریسته است، و این نگاه، به ما روشنایی و روشنی جدیدی میبخشد.
هوش مصنوعی: درختان سبز و گلها در یک باغ زیبا و سرسبز قرار دارند، و مانند آبی زلال، روح تازهای به آنجا بخشیدهاند.
هوش مصنوعی: یک جوان شیر دل، در حالی که از راهی میآمد تشنه بود. ناگهان به چشمهای رسید و دهانش را تر کرد.
هوش مصنوعی: همایون گفت که از یک محل پنهانی، جواهری ارزشمند بهدست آمده که بهدلیل قرابتش با افراد سودجو و چپاولگر، در معرض خطر است.
هوش مصنوعی: دولت و قدرت شاهی به خطر افتاد و آن نگین قیمتی را که بر روی تاج بود، دزدیدند.
هوش مصنوعی: یک روز، سمنترک به سمنبر گفت که دُری زیبا و درخشان، از صدف خود جدا شده است.
هوش مصنوعی: سرنوشت او به گونهای رقم خورده که در دام قدرت و سلطنت گرفتار شده و به وسیله جواهری دیگر به این موقعیت متصل شده است.
هوش مصنوعی: دختر زیبای پری مانند گفت که خوابی در منطقهای سبز و دلانگیز بود.
هوش مصنوعی: خورشید از آسمان طلوع کرد و ماه را در آغوش خود گرفت.
هوش مصنوعی: خُتنخاتون با کمال هوشیاری گفت که شخصی که تنهاست، مانند شمشاد در لباس نازکی است.
هوش مصنوعی: ناگهان سرو بلندی به او پیوست که خوش است اگر یکجا سرو و شمشاد باشند.
هوش مصنوعی: دلبندم را به زبان آوردم و گفتم، چرا که حتی ستارهها هم گاهی به تنهایی میدرخشند.
هوش مصنوعی: خوشبختی به واسطهی شانس و اقبال خوب به وجود آمد و ستاره مشتری در کنار زهره به آن پیوست.
هوش مصنوعی: وقتی صحبت به شاپور رسید، او با عشق و شوق خاصی، فضای گفتگو را تازه و زنده کرد.
شیرین، عسلی بود در جام که خسرو روغنش شد. (در گذشته عسل را با روغنی که امروزه در ایران به روغن کرمانشاهی معروف است مخلوط میکردهاند و این دو به نوعی همراه یا کاملکننده هم بودهاند. شاپور، شیرین را به عسل و خسرو را به روغن تشبیه کرده است.)
هوش مصنوعی: من مانند زعفران در حلوای آنان هستم، یعنی به اعتباری که در هنر و صنعت خود دارم، آنچنان درخشان و با ارزش هستم.
در پهلوی یاد کرد یعنی از پارسی به پهلوی آواز خواندن پرداخت و خواند: آفرین و درود ای دو جهانپهلوانِ همزاد
در جهان بسانِ دو درخشش و فروغ روشناییبخش هستید، از یکدگر مبُرید و با هم بمانید (ملخشید یعنی در مسیر و راه نلغزید)
هوش مصنوعی: وقتی سخن زیبا و دلنشین از لبان انسان خارج میشود، فضایی معطر و شیرین را ایجاد میکند که همهجا به خوشبویی و شیرینی میانجامد.
هوش مصنوعی: به خاطر شرم و خجالت، در زمین نگاه میکرد و میگفت که دل بدون عشق است و یار هم ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی شاپور به فکر چارهای برای کارم آمد، دل مرا اشفتگی و درد داد.
هوش مصنوعی: اگرچه سرنوشت عشق من مشخص شده است، اما این سرنوشت در واقع توسط خود او نوشته شده است.
هوش مصنوعی: وقتی سر رشته به این تصویر زیبا میرسد، رد پایی که بر چهرهام دیده میشود، نشاندهنده زیبایی خاصی است.
هوش مصنوعی: من از دست خسرو، نه به خاطر کیخسرو، بلکه به خاطر اینکه غلام او هستم و در حالی که تنها به جام و نوشیدنی فکر میکنم، در درد و رنج هستم.
هوش مصنوعی: سرم تحت تأثیر وجود اوست، او مثل یک دوستی است که بخت و fortune مرا به سوی خوبیها میبرد.
هوش مصنوعی: وقتی خسرو دور شد، گفت که در باغ پر از مرغها، یک شیر سیاه وجود داشت.
هوش مصنوعی: گوزنی بر سر راه شیر جا گرفت و با بستن ریسمانی به گردن شیر، او را وابسته کرد.
هوش مصنوعی: من مانند شیری هستم که در شکار بسیار ملایم و شیرینزبانم، اما زنجیر زلف تو را به گردن گذاشتهام.
هوش مصنوعی: اگر زندگی شیرین نباشد، مانند شمعی هستم که از وزش باد میسوزد و میمیرم.
هوش مصنوعی: اگر شیر نیرومندی به جنگم بیاید، چنانچه شیرین به سمت من بیاید، من پیروز میشوم.
هوش مصنوعی: رقبا و دوستان به هر چیزی که میتوانستند، بهرهبرداری میکردند.
هوش مصنوعی: دلِ کسی که رازها و اسرار درونش را میداند مانند تخته خاکی است که اگر بر آن دست بگذاری، حالتی پاک و بینقص پیدا میکند.
هوش مصنوعی: طبع شیرین او دوباره به حرکت درآمد و دلش نسبت به کارهای خسرو نرمتر و مهربانتر شد.
هوش مصنوعی: جامی پر از شراب آماده شد و لعل زیبا را به خسرو داد تا او این را بنوشد و از آن لذت ببرد.
هوش مصنوعی: این جام خوشمزه را بنوش، زیرا وقتی آن را سر بکشی، همه تلخیها و یادگارهای ناخوشایند را فراموش خواهی کرد.
لعلسفته: خندان
گاهی میگفت که ای قدح، از رفتن این شب خوش گریه کن و با گریهٔ تلخت می بریز تا شیرین مست شود و شاد باشد.
هوش مصنوعی: گاهی میگوید ای صبح! لبخند نزن و دندان نشان نده، زیرا که جهانیان را به آرامش من نرسان.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به زیبایی و جاذبهی افرادی که در مجالس و محافل میدرخشند اشاره میکند. او میگوید که برای جلب توجه و محبت این اشخاص، حتی اشیاء قیمتی خود را به آنها تقدیم میکند و در واقع همه چیز خود را برای آنها فدای میکند، تا زمانی که روزی برآید.
هوش مصنوعی: صبح که شد و خورشید بالا آمد، انگشتری را برداشت که به صدای خروس نیاز داشت.
هوش مصنوعی: بتان وقتی از شادی و خوشی برخوردار شدند، از دشت و بیابان به سمت شهر حرکت کردند.
هوش مصنوعی: در این دنیا، همه چیز را خوردند و از غم تنها یک ذره کم نکردند. از شادی نیز حتی به اندازه یک دانه کاه افزوده نشد.
هوش مصنوعی: وقتی نور خورشید به سنگ میتابد، دنیا چه نوری پیدا میکند، مثل شیشهای که محدودیت دارد و زیباییاش را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: همانطور که شیشههای مِی به دلخواه و با احتیاط در دست گرفته میشوند، در اینجا هم اشاره به آن دارد که دیگران نیز راهمان را دنبال کرده و به همین شیوه در پی لذت و خوشی هستند.
فلک با قدح دلهای آن شیشهدلان بازی میکرد و پیاپی مانند شیشهباز به آنها جام باده میداد. شیشهباز کسی است که مهارت خود را در بازی با قدحها و جامها به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: با نوشیدن می، شادابی و خوشحالی را دوباره به ارمغان آوردند و لحظات شب را با خوشی تازه کردند.
پرندوش یعنی پریشب
هوش مصنوعی: دل خسرو به خاطر عشق محبوبش، که پرشور بود، به یاد طعم شیرین بوسههای او سرشار از شوق و سرزندگی میشد.
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و لطافت چیزی اشاره دارد که به طاووس زیبا و دلربا تشبیه شده است. آنچه که توصیف میشود، علاوه بر زیبایی، دارای طعمی شیرین و بدون زحمت یا مشکلاتی همچون خارها است. این توصیف نشاندهندهی لذت و کمال در طبیعت یا ویژگیهای خاصی است که به سادگی و زیبایی میپردازد.
هوش مصنوعی: در یک دست یک لیوان پر از نوشیدنی دارد و در دست دیگر گلها را گرفته است.
هوش مصنوعی: او از آن نوشید و از آن گل عطر گرفت، تا به جستجوی دل و دلخواهی بپردازد.
هوش مصنوعی: شراب تلخ بر روح او تأثیر گذاشت و او به سمت چیزهای شیرین و خوشایند میل کرد.
با غمزه و نگاهش با او سخن گفت، چون زبان و گویایی لبها از (لذت) بوسه بند آمدهبود.
هوش مصنوعی: از طریق نشانههای خوشایند، شخص توانست به جواب داستان خود برسد.
هوش مصنوعی: در دل شوق و زیبایی، سخنها پنهان شدند و با ناز و عشوه، پیامی را به زبان کنایه بیان کردند.
هوش مصنوعی: تمام شب را به حراست گذراندند و تفکر کردند که چه بر سر این شب میآید.
هوش مصنوعی: چهرهی گرم و دلپذیر خسرو، صبح را به شادابی و نشاط واداشته است.
هوش مصنوعی: چگونه میتواند شیرین را در حالت مستی بیابد؟ وقتی که شیرین به راحتی به شکر دسترسی ندارد؟
هوش مصنوعی: فرصتی پیش نمیآمد تا تیر خسرو به هدفش برسد.
هوش مصنوعی: دل شاد او با دیدن کسی که شادی و خوشی را به او میبخشید، سرشار از خوشحالی بود و تا زمانی که این لحظه ادامه داشت، احساس خوشبختی میکرد.
هوش مصنوعی: زمانی که نورهای درخشان خورشید بر روی شبتاب زیبا و گلگون میافتد، این نورها همچون گلبرگهایی بر روی درخت بید قرار میگیرند.
هوش مصنوعی: ماه و خورشید دل را به دام انداختهاند و بر اسب سیاه و قرمز سوار شدهاند.
هوش مصنوعی: از مرز موقان به سوی شهرود حرکت کردند و شهری جدید با می و آب ساخته شد.
هوش مصنوعی: گاهی بر گرد رودخانه زنجیرهایی میبستند و شکار در اینجا برای پرندگان و ماهیها میانداختند.
فرضه یعنی ساحل، در متون دیگر به معنی بندرگاه و آنجا که قایق و کشتی کناره گیرند نیز آمده است.
هوش مصنوعی: گاهی به دشت وسیع رفتند و آن را خالی از آهو و گور کردند.
هوش مصنوعی: روزها به این شکل برنامهریزی شد که گاهی به خوشی و لذت بگذرانند و گاهی سرگرم شکار و جستجو شوند.
نقش بر دست افکندن یعنی نقشهایی که با حنا و ... بر دست عروسها در قدیم میزدهاند و آنرا امروزه حنانگاری مینامند. کِلّه به معنی پردهای نازکاست که جهت آرایش در خیمه یا بر کجاوه و هودج میبندند. بیت در نسخه دستگردی به صورت بالا نوشته شده اما «به شهرآرایِ انجم کلّه بربست» یا «به شهرآرایی انجم کله بست» از نظر وزنی درستتر بهنظر میرسد.
هوش مصنوعی: عروس شاه از اتاق خواب خارج شد و زیبایی خود را به همه نشان داد و مجلس را با حضورش زینت بخشید.
هوش مصنوعی: عروسهای دیگر با او همدست شدهاند و همه در مجلس عروسی و شادمانی مشغولند، در حالی که عروس و شاه بیکار و بیتوجه به این شادمانی شدهاند.
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره شده است که ممکن است داشتههای مادی زیاد باشد، اما ارزشهای واقعی و برجسته همیشه کمتر و نادرترند. مانند اینکه ممکن است خوشبختی و لذتهای معمولی فراوان باشند، ولی ویژگیهای خاص و ارزشمند مانند توانمندی و کیفیت در افراد، کمتر پیدا میشود.
هوش مصنوعی: همه به یاد خسرو مشغول نوشیدن می شدند و به طور مداوم شادی و خوشحالی را دنبال می کردند.
هوش مصنوعی: در شب، نه کسی بود که آهنگ و موسیقیاش را بنوازد و نه وقتی بود که بیشراب و جام بگذرانیم.
هوش مصنوعی: زندگی از داشتن نوشیدنی، محبوب، باغ گل و دوران جوانی هیچ چیز بهتر نیست.
هوش مصنوعی: نگاه کردن به زیبایی گلها و گلزارها، و نوشیدن می لعل از دست محبوب، لذتی وصفنشدنی دارد.
هوش مصنوعی: دستهایش را دور گردن محبوبش حلقه کرده و درخت نارونی که به درخت نار پیچیده است، به تصویر کشیده میشود.
هوش مصنوعی: با یک دست به محبوب چنگ زدن و با دست دیگر نبض زندگی را حس کردن.
نردبازی یا تختهنرد، بازیِ بخت و شمارش است.
بنفشه بستن در اینجا دو معنی دارد یکی بستن گل بنفشه بر بناگوش و دیگری اثرهای کبود و بنفشهرنگ بجای مانده از بوسه.
هوش مصنوعی: گاهی با عشق و محبت برای معشوق خود رازها را به زبان میآورم و گاهی نیز غمها و دردهای دل را بیان میکنم.
هوش مصنوعی: جهان همینطور است و این حالتی که در آن به سر میبریم، خود در این جهان وجود ندارد و اگر هم وجود داشته باشد، تنها در یک لحظه محدود است و بس.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.