گنجور

 
 
 
امامی هروی

آن شب که ملازم فروغ روز است

و آنروز که شب بروز مهرافروز است

عقد شکن زلف بت سیم تن است

خورشید رخ خوش پسر زر دوز است

مولانا

شاگرد توست دل که عشق آموز است

مانندهٔ شب گرفته پای روز است

هرجا که روم صورت عشق است بپیش

زیرا روغن در پی روغن سوز است

عرفی

عرفی شب عید و باده عیش افروز است

می نوش و طرب کن که همین دم روز است

این توبه بسی شکست و از ما برمید

می نوش که توبه مرغ دست آموز است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه