شمارهٔ ۲ - این ترکیب نیز در سوک مفخرالشعرا خواجه حسین ثنایی گفته شده
دانش از روزگار بیرون شد
همه کار جهان دگرگون شد
مژه ام از سرشگ دجله فشاند
آستینم ز گریه جیحون شد
ستمی دیدم از اجل کز درد
مردم دیده را جگر خون شد
سحر می خواست سامری بدمد
بر لبش جان ز شوق افسون شد
زین مرض کز دوا بتر گردید
زین الم کز علاج افزون شد
زندگی در دم مسیح شکست
چاره خون در دل فلاطون شد
خواجه امشب گه عروج سخن
از زمین سوی اوج گردون شد
ره برگشتنش فرو بستند
کز در وحی خواست بیرون شد
خاطر از مرگ صاحب الشعرا
در سیاهی چو لفظ و مضمون شد
شمع شب های آشنایی مرد
دلم از مردن ثنایی مرد
دستم از کار رفت وافریاد
یوسفم در درون چاه افتاد
شمع دل مرده چون کنم خنده
شب مرگست چون نشینم شاد
نوعروس سخن جوانست هنوز
به سفر از چه می رود داماد
غوطه در گریه می خورد طوفان
رستخیز آه می دهد بر باد
قدسیان سدره را بیارایند
مرغ عرشی شد از قفس آزاد
بود ازین عندلیب تازه سخن
همه مرغان باغ را فریاد
یک زبان از حدیث گفتن ماند
بر لب کاینات مهر افتاد
معنیی در ضمیر خواجه گذشت
که لب از ذوق آن دگر نگشاد
شکوه چون ناله در شکن دارم
نوحه در ماتم سخن دارم
بلبل باغ شب ز هوش شده
خنده در کام گل خروش شده
آن که یکسر زبان چو سوسن بود
همچو گلبن تمام گوش شده
شب هجران به این درازی نیست
روز محشر سیاه پوش شده
با خمی پر شراب روحانی
پیر ما دوش می فروش شده
می صافی به آسمان داده
خاک مخمور دردنوش شده
آب حیوان گرفته عالم را
زین خم می که شب به جوش شده
آن که بر بوی آشنا می رفت
به نسیم سحر ز هوش شده
از سبک روحی جنازه او
سایه سرگران به دوش شده
سر تابوت خواجه گیرید
سیمش از اشگ در گهر گیرید
خواجه نظم گران عیار گذاشت
بار بر دوش روزگار گذاشت
کیسه هفت آسمان پرداخت
گنج معنی به یادگار گذاشت
خم و خم خانه ها پر از می کرد
به حریفان باده خوار گذاشت
جز ثنا قیمت ثنا نگرفت
آبرو برد و اعتبار گذاشت
مردم چشم شد ز چشم و مرا
صد جگرگوشه در کنار گذاشت
تن خاکی کجا قبول کند؟
که جهان همتش ز عار گذاشت
آوخ آوخ که دهر کارنما
رخنه های عجب به کار گذاشت
فلک شوخ گاه دادن عمر
نیمه ای بیش از شعار گذاشت
عمر کجرو به شاه راه کمال
صد گلستان و نوبهار گذاشت
این کهن کینه خوش نشست آخر
پشت اسلام را شکست آخر
صوت بلبل برین چمن گرید
گل برین عمر و زیستن گرید
نامه هجر را چه می خوانی؟
خامه زین قصه بر سخن گرید
قصه آرای عشق شیرین مرد
سنگ بر حال کوه کن گرید
شد ستایشگر چمن ز چمن
باغ بر سرو و یاسمن گرید
در ز مرگ صدف یتیم شود
شمع از سوز انجمن گرید
زین جراحت که تا قیامت هست
روز بر مهر تیغ زن گرید
کوکب عمر تا نمود نبود
زان سحر خنده در دهن گرید
بی وفایی عمر گل تا دید
ابر بر عمر خویشتن گرید
شد زمین گل زبس که در ته خاک
خواجه بر سوز درد من گرید
آوخ آوخ که کار بی آبست
نفس آتشین جگر تابست
درد هرجاکه بار بگشاید
جان گره از نثار بگشاید
جوی خونی ز هر رگ جگرم
مژه اشگبار بگشاید
فخر ایام مرد تا ایام
دیده اعتبار بگشاید
حسن دکان ناز برچیند
عشق گیسوی یار بگشاید
گل ز گردن حلی فرو ریزد
سرو از پا نگار بگشاید
از خم می خروش برخیزد
عقل چشم از خمار بگشاید
از پی منع خنده گلبن را
رگ جان نوک خار بگشاید
کینه آسمان نشست بگو
کمر روزگار بگشاید
آسمان زین بتر چه خواهد کرد؟
برد جانم، دگر چه خواهد کرد؟
خواجه آهی به کام دل برکش
انتقام از سپهر کافر کش
زود از پا شدی، که گفت که تو؟
می ناآزموده ساغر کش
مرگ ازین بام خانه می بارد
رخت جان را به جای دیگر کش
خوان سزاوار اهل ماتم نه
غم به مقدار کوه ها برکش
گریه شایسته تو می خواهم
رگ چشمم شکاف و نشتر کش
خجلی ای اجل که گفت تو را؟
که کمان بر شکار لاغر کش
بر زمین زد فلک عمامه مهر
از سر پرغرور افسر کش
کفن فضل صبح کوتاهست
از سر روز طیلستان درکش
پهلوی آفتاب بر خاکست
از ته ماه و زهره بستر کش
ورنه گفتم به دل تظلم را
تا بسوزد سپهر و انجم را
گریه در سنگ خاره کارگرست
دیده از گریه پاره جگرست
پای پیک نگاه مجروحست
ریزه های سرشگ نیشترست
گر شود صد هزار روز چه سود؟
شب مرگست و محشرش سحرست
شعله صبح فضل می میرد
ماتم روز دانش و هنرست
در سرای مسیح تعزیتست
زهره بر آفتاب نوحه گرست
باده ای شب حریف نوشیده
که ز خود تا به حشر بی خبرست
به «نظیری » رسیده نوبت ازو
که خزان را بهار بر اثرست
جای نخل فتاده را دهقان
به نهالی دهد که بارورست
روز با معنی از عقب دارد
صبح را عمر گرچه مختصرست
پیر ما جرعه ای که نوبت ماست
زهر کز جام تست شربت ماست
عرش مست از می لقای تو باد
دست بر دوش کبریای تو باد
در مقامی که از سخن خطرست
حرز روح الامین ثنای تو باد
پاسخی کاسمان ازان برپاست
حلقه در کوش ماجرای تو باد
قلم عفو کاتب اعمال
عاشق لفظ خوش ادای تو باد
لحن روحانیان عرش برین
نسخه نظم جانفزای تو باد
آنچه فردوس را به کار آید
سر به سر وقف مدعای تو باد
چون قدم بر پل صراط نهی
ملک العرش رهنمای تو باد
همه آمرزش تو می خواهم
هرچه رحمت بود برای تو باد
تا جهان فانیست گو می باش
تا که عقبا بود بقای تو باد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان تألم و اندوه شاعر نسبت به فراق یکی از بزرگان ادبیات پرداخته است. شاعر از دگرگونیهای ناشی از مرگ آن شخصیت بزرگ سخن میگوید و این فقدان را به شکلی عمیق و احساسی توصیف میکند. او به یادآوری تاثیرات وجودی این فرد بر زندگی و هنر و همچنین احساسات مشترک انسانها اشاره میکند. در ادامه، شاعر به مفهوم مرگ، زندگی و پرسشهای فلسفی درباره وجود و معنای آن میپردازد و احساس میکند که هر چیزی در جهان تحت تأثیر این فقدان قرار گرفته است. شعر به نوعی تجلیّ گنجینه ادبیات و بار ارزشی آن است و از جایگاه برجسته فرد در جامعه و خاطر جمعی شاعر از آثار او حکایت دارد. در نهایت، او خواهان رحمت و مغفرت برای آن شخصیت و برقراری آرامش در دلهای مردم است.
هوش مصنوعی: با رفتن علم و دانش از روزگار، تمام امور و وضعیتهای جهان تغییر کرد و دگرگون شد.
هوش مصنوعی: مژهام از اشک به مانند آب دجله پر است و آستینم از گریه به اندازه جیحون تر شده است.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به مشاهدهای از ظلم و رنجی که زمان بر مردم میآورد، اشاره میکند. او به شدت از وضعیت دردآور انسانها ناراحت است و دلی پر از درد و خون دارد که ناشی از زخمهای زندگی آنهاست.
هوش مصنوعی: در صبحگاه، سامری میخواست نفسی تازه کند و بر لب او، جانش به شوق و عشق، به حالت افسون درآمده بود.
هوش مصنوعی: از این بیماری که دارو هم آن را بدتر کرده، از این درد که درمان باعث تشدید آن شده است.
هوش مصنوعی: زندگی در لحظهای نابود شد و اندوهی عمیق در دل فیلسوفان به وجود آمد.
هوش مصنوعی: امشب صحبتهای استاد به شدت بالا گرفته و از زمین به آسمانها میرود.
هوش مصنوعی: راه بازگشت او را مسدود کردند، زیرا از در علم الهی خارج شد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معنا است که پس از مرگ شاعر بزرگ، سایهای از اندوه و غم بر افکار و احساسات مردم سنگینی میکند، به اندازهای که کلمات و معانی را تحت تأثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: شمعی که در شبهای آشنایی میدرخشد، قلبم را از مرگ احساسات و عشق نجات میدهد.
هوش مصنوعی: دستم از کار افتاد و درون چاه، صدای دردی شبیه به یوسف از من بلند شد.
هوش مصنوعی: شعلهی عشق در دل من خاموش شده است، اما چه طور میتوانم در شب حیاتم که به مرگ من پایان میدهد، بخندم و شاد باشم؟
هوش مصنوعی: عروس هنوز جوان و بیتجربه است، پس چرا داماد به سفر میرود؟
هوش مصنوعی: در بحبوحهی غم و اندوه، طوفان زندهشدن در جهان بهپا میخیزد و نالهای آمیخته با حسرت به باد میسپارد.
هوش مصنوعی: فرشتگان درخت سبز براق را تزئین میکنند و پرندهای که به مقام عالی رسیده از قفس رهایی مییابد.
هوش مصنوعی: پرندهای جدید در باغ سخن میگوید و همه پرندگان دیگر را به صدای خود فرا میخواند.
هوش مصنوعی: یک زبان در حال بیان سخن است که از زیباییهای کاینات سرشار شده و عشق و محبت در دلها جاری است.
هوش مصنوعی: احساس عمیقی در دل خواجه به وجود آمد که باعث شد از شوق و لذت، دیگر نتواند صحبت کند یا لب به سخن بگشاید.
هوش مصنوعی: من از نالهها و شکایتها پر هستم و در این حالتی که غمگین و ماتم زدهام، سخن میگویم.
هوش مصنوعی: بلبل باغ از شدت شگفتی و زیبایی، مست و بیخود شده و در دل گل، صدای شادی بهوجود آمده است.
هوش مصنوعی: کسی که زبانش مانند گل نرگس زیبا و لطیف است، تمام وجودش به شنیدن و درک دیگران معطوف شده است.
هوش مصنوعی: شب جدایی به این اندازه طولانی نیست که روز قیامت، عزا و ماتم بر پا شده باشد.
هوش مصنوعی: دیشب در میخانه، با نگاهی پر از شوق و نشاط، پیر ما مشغول فروش شراب روحانی بود.
هوش مصنوعی: شراب زلالی به آسمان فرستاده شده و خاکی که تحت تأثیر آن قرار گرفته، حالتی مست و سرشار از درد و عواطف پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: جهان تحت تأثیر یک منبع زندگی بخش قرار گرفته، به گونهای که این منبع مانند میخمی است که در شب به جوش آمده و همه چیز را زنده کرده است.
هوش مصنوعی: کسی که با عطر آشنایی به سمت نسیم صبحانه میرفت، به خاطر این زیبایی از هوش رفته بود.
هوش مصنوعی: جنازه او به گونهای سبک و بیوزن است که سایهاش به راحتی بر روی دوش سرگران قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: برای تابوت خواجه، زرق و برق آن را با اشک در جواهر بگنجانید.
هوش مصنوعی: خود را به دوش زمان انداخت و بار سنگینی از نظم و هنر را بر دوش روزگار قرار داد.
هوش مصنوعی: کیسهای که شامل تمام ثروتهای آسمانی است، معنای گنجی را به یادگار به ما ارائه کرده است.
هوش مصنوعی: خانهها پر از چم و خم هستند و می را به دوستانی که دوستدار شراب هستند، تقدیم میکند.
هوش مصنوعی: غیر از ستایش چیزی ارزش نداشت و او با این ستایش آبرو و اعتبار را به دست آورد.
هوش مصنوعی: مردم با نگاه و توجه به من، از من دور شدند و در دل من چندین زخم و درد باقی ماند.
هوش مصنوعی: تن خاکی نمیتواند به راحتی پذیرای چنین چیزی باشد، زیرا آرزویش بسیار بزرگتر از آن است که در این دنیا محدود بماند.
هوش مصنوعی: آه و افسوس که زمانه کارهای عجیبی در زندگی ما ایجاد کرده است.
هوش مصنوعی: دنیا sometimes به ما فرصتی بیشتر از آنچه که معمولاً انتظار داریم میدهد و این فرصتها میتوانند به نوعی بیتوجهی و بیمبالاتی نسبت به زندگی تعبیر شوند.
هوش مصنوعی: زندگی پرچمدار، مسیری روشن و پربرکت را پشت سر گذاشته و به جایگاه والایی دست یافته است، گویی که در این مسیر از شکوفههای زیبا و بهارهای دلانگیز بهرهمند شده است.
هوش مصنوعی: این دشمنی دیرینه بالاخره به نتیجه رسید و ضربهاش به اسلام وارد شد.
هوش مصنوعی: صدای بلبل در این چمن میخواند و گل به خاطر عمر و زندگیاش ناله میکند.
هوش مصنوعی: به چه دلیلی نامه جدایی را میخوانی؟ قلم به خاطر این داستان بر سخن اشک میریزد.
هوش مصنوعی: داستان عشق شیرین، مانند مردی است که سنگ بر حال کوه میزند و باعث میشود کوه به حال گریز و نالیدن درآید.
هوش مصنوعی: چمن به خاطر زیباییاش به درختان سرو و گل یاسمن افتخار میکند و در این باره به ستایش آنها میپردازد.
هوش مصنوعی: وقتی که شمع در کنار دیگران میسوزد و میدرخشد، از شدت سوزش و تنهایی خود ناله و فریاد میزند. در این میان، شمع به گونهای تحت تأثیر مرگ صدف قرار میگیرد و یتیم میشود، گویی که موجودی بیکس و تنها است.
هوش مصنوعی: به خاطر این زخم که تا پایان جهان باقی خواهد ماند، هر روز بر چهرهی ماه، مانند تیغ، اشک میریزد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که عمر انسان به اوج خود نرسیده و به ثمر ننشسته است، نباید به او زود قضاوت کرد. زمانی که فرارسید، شادی و خنده به زندگی او میآید.
هوش مصنوعی: عمر گل با دیدن ابر، به یاد عمر خودش گریه میکند، زیرا متوجه بیوفایی و زودگذری زندگیاش میشود.
هوش مصنوعی: زمین به قدری گلین شده است که در زیر خاک، خواجه به خاطر درد من اشک میریزد.
هوش مصنوعی: آی وای! چقدر سخت است زندگی بدون آب، نفس آتشین درونم را نمیتواند تحمل کند.
هوش مصنوعی: هر جا که درد و رنج خود را بیان کنم، جانم از این نثار و فداکاری آزاد خواهد شد.
هوش مصنوعی: خون از هر رگ جگرم میجوشد و چشمانم پر از اشک میشود.
هوش مصنوعی: افتخار روزگار مرد، تا زمانی که چشمها به زیباییهای زندگی گشوده شود.
هوش مصنوعی: زیبایی دکان ناز باعث میشود که عشق به گیسوی محبوب آشکار شود.
هوش مصنوعی: گل از گردن حلی پایین میافتد و سرو به زیبایی از پا باز میکند.
هوش مصنوعی: وقتی شراب در ظرف میجوشد، عقل بیدار میشود و از حالت خواب و بیخبری خارج میگردد.
هوش مصنوعی: اگر خنده گلها را ممنوع کنند، با وجود این، جان گل به درد خارها خواهد گشود.
هوش مصنوعی: وقتی که آسمان به خاطر مشکلات و ناملایمات دلگیر و عصبانی میشود، دعا میکنم که روزگار به سمت بهبود و گشایش برود.
هوش مصنوعی: آسمان چه کار دیگری میتواند بکند؟ جانم را برد، دیگر چه چیزی باقی مانده است؟
هوش مصنوعی: خواجه با دل خوش و آسوده، از آسمان بیرحم و ستمگر انتقام میگیرد.
هوش مصنوعی: به سرعت از خود بیخود شدی، وقتی که از تو سوال کردند: «تو کی هستی؟» می را که هنوز تجربه نکردهای، در لیوان خود بریز.
هوش مصنوعی: مرگ همچون بارانی از روی این بام خانه فرو میریزد، پس بهتر است جان خود را به مکان دیگری منتقل کنی.
هوش مصنوعی: برای اهل عزاداری، خوانی درخور و شایسته است، نه اینکه غم را به اندازه کوهها بر دوش بکشند.
هوش مصنوعی: میخواهم برای تو بگریم، با اشکی بیاختیار و عمیق که به مانند بریدن رگ چشمم باشد.
هوش مصنوعی: ای مرگ، چگونه میتوان تو را خجالتزده دانست در حالی که با کمان به دنبال شکار ضعیف و لاغر میروی؟
هوش مصنوعی: آسمان با قدرت، تاج خورشید را از سر پر از خودبزرگبینیاش برداشت.
هوش مصنوعی: کفن نیکی صبحی که در کوتاهیاش از روز بلند طیلستان خبر میدهد، را در آغوش بگیر.
هوش مصنوعی: خورشید بر زمین میتابد و از عمق وجود ماه و زهره، بستر را برای زندگی فراهم میکند.
هوش مصنوعی: اگر میخواستم، میگفتم به دل که این درد را حس کند و تا جایی که میتواند آسمان و ستارهها را بسوزاند.
هوش مصنوعی: گریه مانند دردی است که در دل سنگی نفوذ میکند و اثر خودش را میگذارد، چشمها از شدت گریه به اندازهای زخم میشود که گویی جگر را پاره کردهاند.
هوش مصنوعی: پای آن کسی که به عشق نگاه میکند، زخمی است و اشکهایش مانند تکههای ظریفی از نیشتر به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: حتی اگر انسان صد هزار روز زندگی کند، در نهایت چه فایدهای دارد؟ شب مرگ مانند یک برزخ است و آنچه به عنوان قیامت و حسابرسی در آینده خواهد آمد، مانند سپیدهدمی است که آغاز میشود.
هوش مصنوعی: صبح با روشنایی و فضیلتهایش در حال ظهور است، اما در عین حال، غم و اندوهی بر روز علم و هنر سایه افکنده است.
هوش مصنوعی: در خانه مسیح، زهره (ونوس) به خاطر آفتاب (شمس) که نوحهخوان است، عزا و غم دارد.
هوش مصنوعی: نوشیدنی در دل شب نوشیده شده که آنقدر مست و غرق در شادابی است که از خود و آیندهاش کاملاً بیخبر است.
هوش مصنوعی: نوبت به شاعر بزرگ «نظیری» رسیده است که نشان دهد بهار بعد از خزان میآید و اثرات آن را به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: کشاورز، در جایی که نخل قدیمی افتاده است، نهالی میکارد که میتواند میوه بدهد.
هوش مصنوعی: روز به شیوهای عمیق و با مفهوم آغاز میشود و هرچند عمر انسان کوتاه است، اما زندگی پر از معناست.
هوش مصنوعی: ما از پیر خود یک نوشیدنی میخواهیم که به نوبت ما رسیده است؛ این زهر، همان شربتی است که از جام تو به ما میرسد.
هوش مصنوعی: عرش، در حالت خوشی و سرمستی ناشی از شراب لقا و دیدار تو است و کبریای تو مثل دستانی است که بر دوش آن نشسته است.
هوش مصنوعی: در موقعیتی که از گفتار خطری وجود دارد، بزرگترین محافظ و پشتیبان روح من، ستایش توست.
هوش مصنوعی: آسمان به ما پاسخ میدهد و با چرخش خود نشان میدهد که ما به دنبال داستان تو هستیم.
هوش مصنوعی: قلمی که اعمال عاشق را مینویسد، باید با زیبایی و نیکی سخن بگوید.
هوش مصنوعی: صدای روحانیان در آسمانها، سلامتی و زندگیبخشی در کلام تو باشد.
هوش مصنوعی: هر چیزی که به بهشت کمک کند و ارزشمند باشد، باید به هدف و خواسته تو اختصاص یابد.
هوش مصنوعی: زمانی که قدم بر روی پل صراط میگذاری، فرشتهای که در عرش است، راهنمای تو خواهد بود.
هوش مصنوعی: من تنها از تو درخواست بخشش دارم و امیدوارم هر رحمت و لطفی که هست، شامل حال تو شود.
هوش مصنوعی: تا زمانی که این دنیا زوالپذیر است، باید در سرگرمی و لذت زندگی کنی، چرا که زندگی ابدیات در آخرت حفظ خواهد شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.