گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
نظیری نیشابوری

کمند عشوه گشادی و فتنه سر دادی

هزار عربده را سر به بحر و بر دادی

روان و روح به خود انس داده را جوییم

ز حجره راندی و تن در قفای در دادی

به دوری تو دل و صبر ما نمی ارزند

مرا به دست رفیقان بی جگر دادی

به فهم و خاطر زیرک ظفر میسر نیست

به کار پرخطر اسباب مختصر دادی

چسان به سر نرود دود و مضطرب نشوم

که ره چو شعله خارم به نیشتر دادی

ز تلخی تو کنم شکوه تا نداند کس

که زهر در قدحم کردی و شکر دادی

مرا که درد صبوح و می شبانه نساخت

سرشگ نیم شب و ناله سحر دادی

اگر چه قیمت پروانگی وصلم نیست

وظیفه غم و ادرار چشم تر دادی

به ذره ذره ام از مهر تست زناری

چو کوهم ارچه ز سر تا به پا کمر دادی

هنوز دعوت حلوای بوسه در راهست

ز خط و لب نمک و تره ماحضر دادی

به این جمال «نظیری » کسی حدیث نگفت

قمر ز عقرب و یوسف ز چاه بر دادی