امروز پیشت از غم خود دم نمیزنم
فارغ نشین که بزم تو برهم نمیزنم
انداختم به بردن شادی هزار کم
غیر از دو شش به باختن غم نمیزنم
نازم به این شرف که غلام محبتم
لاف نسبت ز نسبت آدم نمیزنم
صد ره سوار همتم از این و آن گذشت
با آنکه تازیانه بر ادهم نمیزنم
میسازم ارچه دست دغا بیش میکند
میبازم ارچه نقش وفا کم نمیزنم
امروز بهتر است «نظیری» جراحتم
آسودهام که دست به مرهم نمیزنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من دیده با خیال تو برهم نمی زنم
بی یاد روح بخش تو یک دم نمی زنم
تا چند خون دل خورم اندر فراق تو
یک دم نفس به عشق تو بی دم نمی زنم
با آنکه خسته ای دل ما را به تیغ هجر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.