گنجور

 
نظیری نیشابوری

ز جا نتوانم از کم نشئگی چالاک برخیزم

به هر سو چنگ محکم سازم و چون تاک برخیزم

چنان ز آلایش مژگان تر دامن گرانبارم

که سست از جا چو نور دیده نمناک برخیزم

به صافی مشربان صحبت گزیدم صاف باید شد

بسوزم زهد خشک و خرقه تر، پاک برخیزم

چو موجم نقش بر آب و چو گردم رخت بر صرصر

ز دامن تا گریبان همچو سوسن چاک برخیزم

ملال آشیانم کشت، کی باشد بهار آید

چو بلبل مست گردم زین خس و خاشاک برخیزم

به یکدم باده صاحب همتی دستم نمی گیرد

که آتش گردم و از خانه امساک برخیزم

درین صحرای پر صر صر چه تمکینست بودم را

چو دود از باد بگریزم، چو گرد از خاک برخیزم

به سعد و نحس دوران خط تسلیم و رضا دادم

که نتوانم چو نقش ثابت از افلاک برخیزم

نخورده زخم افتادم ز پا ترسم که نتوانم

به خون رنگین پی آرایش فتراک برخیزم

شب از میخانه سوی خانقه رفتم غلط کردم

سحر می بایدم از نشئه تریاک برخیزم

مکن منعم «نظیری » گر ز حکم آسمان نالم

ز مظلومی به داد از حاکم بی باک برخیزم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode