چشمش به راهی می رود مژگان نمناکش نگر
در سینه دارد آتشی پیراهن چاکش نگر
دامی که زلف انداخته در گردن سیمینش بین
خونی که مژگان ریخته بر دامن پاکش نگر
شرم از میان برخاسته مهر از دهان برداشته
گفتار بی ترسش ببین رفتار بی باکش نگر
قصد فریبی می کند، سوی غزالی می چمد
آن چشم آهوگیر را باز زلف پیچانش نگر
از کوی معشوق آمده شوریدگان در حلقه اش
از صید آهو می رسد شیران به فتراکش نگر
دل برده در دل باختن معشوق عاشق پیشه بین
بگرفته در انداختن بازوی چالاکش نگر
وحشی غزالی کز صبا رم در بیابان می خورد
رام «نظیری » می شود در هوش و ادراکش نگر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.