گنجور

 
نظیری نیشابوری

به گوشم از پریدن‌های چشم آواز می‌آید

که از غربت درین زودی عزیزی باز می‌آید

مبارک پی هوایی کز دیار دوستی خیزد

که بی‌بال و پر آنجا مرغ در پرواز می‌آید

بغل بگشای و پر کن از غنیمت‌های ایمانی

که از تاراج حسن مملکت پرداز می‌آید

بساط جادویی برهم خورد جادونگاهان را

که لب با حجت و رخسار با اعجاز می‌آید

محالست این که بر دام نگاه من گذار افتد

غزالی را که از پی صد کمندانداز می‌آید

سپه را روح در پرواز و شه را بخت در نازست

که از بالا هما در چنگ آن شهباز می‌آید

به ترتیب صبوحی صبحدم دیدم که دولت را

کمر می‌بست دوران خان خانان باز می‌آید

سعادت‌های گوناگونست دوران را که حسن او

به هر انجام فصلی بر سرآغاز می‌آید

نباشد محرم آهنگ دولت قدر هر سمعی

نوا نازک برون از پرده‌های ساز می‌آید

چو شد تسخیر دل مشتاق را درمان شکیبایی است

که دل می‌نازد و دلبر ز روی ناز می‌آید

«نظیری» دوستان را راز دل ناگفته کی ماند؟

تحمل کن که او خود بر سر این راز می‌آید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode