گنجور

 
نظیری نیشابوری

ابری به نظر آمد و برقی ز میان جست

صد فتنه به هر مرحله از خواب گران جست

انگیخت از آن ظلمت و پرتو تن و جانی

وز پرده برون آمد و در خانه جان جست

آسوده ز آفات به هم ساخته بودیم

ناگاه خطایی شد و تیری ز کمان جست

نشنید کس از کس سخن مهر و محبت

شوقی به ضمیر آمد و حرفی ز زبان جست

در مدعیان غلغله افتاد ازین رشک

منصف به میان آمد و منکر به کران جست

ربطست به او سر به سر اجزای جهان را

زین سلسله حاصل که به جایی نتوان جست

زین بیش حکایت نتوان کرد «نظیری »

افروخت ورق در کف و آتش ز بنان جست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode