ابری به نظر آمد و برقی ز میان جست
صد فتنه به هر مرحله از خواب گران جست
انگیخت از آن ظلمت و پرتو تن و جانی
وز پرده برون آمد و در خانه جان جست
آسوده ز آفات به هم ساخته بودیم
ناگاه خطایی شد و تیری ز کمان جست
نشنید کس از کس سخن مهر و محبت
شوقی به ضمیر آمد و حرفی ز زبان جست
در مدعیان غلغله افتاد ازین رشک
منصف به میان آمد و منکر به کران جست
ربطست به او سر به سر اجزای جهان را
زین سلسله حاصل که به جایی نتوان جست
زین بیش حکایت نتوان کرد «نظیری »
افروخت ورق در کف و آتش ز بنان جست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به توصیف حالتی رازآلود میپردازد که طی آن، احساسات و رویدادهای ناگهانی و پر از شور و اشتیاق در زندگی انسان رخ میدهد. ابری که در ابتدا آسمان را گرفته، نمادی از غم و تاریکی است که ناگهان با نوری درخشان (برق) میشکند و تحولی به وجود میآورد. شاعر از خواب گران، یعنی بیتوجهی و غفلت، بیدار میشود و به جستجوی حقیقت و معنا میپردازد. او توصیف میکند که در این میان اشتباهاتی پیش میآید و تیر خطا از کمان رها میشود. همچنین، از فقدان ارتباط مهر و محبت در بین مردم گلایه میکند و بیان میدارد که در میان مدعیان، حسادت و رقابت وجود دارد. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که همه چیز به یکدیگر مرتبط است و از این پیوند ورق زندگی را میسوزاند.
هوش مصنوعی: یک ابر تاریکی به چشم میخورد و ناگهان جرقهای از میان آن ظاهر شد، در حالی که هر دستهای از مشکلات و تنشها از خواب عمیق برمیخاستند.
هوش مصنوعی: از آن تاریکی نور و زندگی سربرآورد و از پرده بیرون آمد و در دل انسان جستجو کرد.
هوش مصنوعی: ما در کنار هم به آرامش رسیده بودیم، اما ناگهان اشتباهی رخ داد و تیر به سمت هدف پرواز کرد.
هوش مصنوعی: هیچکس از دیگران خبری از عشق و محبت نشنید، اما یک احساس خوشایند در دل رخنه کرد و سخنی از دل به زبان آمد.
هوش مصنوعی: در میان افرادی که ادعای حقیقت و انصاف دارند، به دلیل حسادت من، غوغایی ایجاد شده است. در این میان، یک فرد منصف به وسط آمد و تلاش کرد تا حقایق را روشن کند و کسانی که حقیقت را انکار کرده بودند، از خود فاصله گرفتند.
هوش مصنوعی: تمام اجزای جهان را به نوعی به او مرتبط میکند و این ارتباط به قدری عمیق و محکم است که نمیتوان به سادگی جای دیگری را برای یافتن آن ارتباط مشخص کرد.
هوش مصنوعی: دیگر نمیتوان از این وضعیت سخن گفت. «نظیری» کاغذ را در دست گرفت و آتش از انگشتانش سر زد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ابروی تو جنبید و خدنگی ز کمان جست
بر سینه چنان خورد که از جوشن جان جست
این چشم چه بود آه که ناگاه گشودی
این فتنه دگر چیست که از خواب گران جست
من بودم و دل بود و کناری و فراغی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.