شمارهٔ ۱ - مثنوی ساقی نامه
بیا ساقی ای محرم راز من
حریف کهن عهد دمساز من
از آن آتشین بادۀ لعل گون
که از رشگ سازد دل لعل خون
بمن ده که از خود خلاصم دهد
گذر بر سر بزم خاصم دهد
بیا ساقی ای مرهم درد من
وفاگستر و ناز پرورد من
ده آن می که مرهم نهد درد را
کند آتشین گونۀ زرد را
بده تا کنم چارۀ درد خویش
کنم آتشین گونۀ زرد خویش
بیا ساقی ایجان فدای تنت
بود تا بکی سرگردان با منت
از آن می که هوش از سر آرد بدر
بده تا کشم یکدو رطل دگر
مگر گیرم از عقل بیگانگی
شوم ایمن از دشمن خانگی
ز زندان تن پای بیرون نهم
چو دیوانگان سر بهامون نهم
بیا ساقی آن آب آتش وشم
که ناخورده از بوی او سرخوشم
بمن ده که با سردی روزگار
نمی بینم آب دگر سازگار
بیا ساقی آنکهنه اکسیر را
که ذوق جوانی دهد پیر را
بمن ده که چرخم ز جان سیر کرد
بدور جوانی مرا پیر کرد
بیا ساقی آن آب دیرینه سال
که دهقان ورا پرورد در سفال
بیار و سفال دل آئینه کن
فرا یادم از عهد دیرینه کن
🖰 با دو بار کلیک روی واژهها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها میتوانید آنها را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
🖐 شمارهگذاری ابیات | وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه) | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
🎜 معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است ...
📷 پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی، 📖 راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...