چون کرد خور ز توسن زرین تهی رکاب
افتاد در ثوابِت و سیاره انقلاب
غارتگران شام به یغما گشود دست
بگسیخت از سرادق زرتار خور طناب
کرد از مَجَرّه چاک فلک پردهٔ شکیب
بارید از ستاره به رخساره خون خضاب
کردند سر ز پرده برون دختران نعش
با گیسوی بریده، سراسیمه، بی نقاب
گفتی شکسته مجمر گردون و از شفق
آتش گرفته دامن این نیلگونقِباب
از کلّهٔ شفق به درآورد سر هلال
چون کودکی تپیده به خون در کنار آب
یا گوشوارهای که به یغما کشیده خصم
بیرون ز گوش پردهنشینی چو آفتاب
یا گشته زین توسن شاهنشهی نگون
برگشته بیسوار سوی خیمه با شتاب
گفتم مگر قیامت موعود اعظم است
آمد ندا ز عرش که ماه محرم است
گلگون سوار وادی خونخوار کربلا
بیسر فتاده در صف پیکار کربلا
چشم فلک نشسته ز خون شفق هنوز
از دود خیمههای نگونسار کربلا
فریاد بانوان سراپردهٔ عفاف
آید هنوز از در و دیوار کربلا
بر چرخ میرود ز فراز سنان هنوز
صوت تلاوت سر سردار کربلا
سیارگان دشت بلا بسته بار شام
در خواب رفته قافلهسالار کربلا
شد یوسف عزیز به زندان غم اسیر
در هم شکست رونق بازار کربلا
بس گل که برد بهر خسی تحفه سوی شام
گلچین روزگار ز گلزار کربلا
فریاد از آن زمان که سپاه عدو چو سیل
آورد رو به خیمهٔ سالار کربلا
مهلت گرفت آن شب از آن قوم بیحجاب
پس شد به برج سعد درخشندهآفتاب
گفت ای گروه هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما
ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر
نتوان نهاد پای به خلوتسرای ما
تا دست و رو نشست به خون، مینیافت کس
راه طواف بر حرم کبریای ما
این عرصه نیست جلوهگه روبه و گراز
شیرافکن است بادیهٔ ابتلای ما
همراز بزم ما نبود طالبان جاه
بیگانه باید از دو جهان آشنای ما
برگردد آن که با هوس کشور آمده
سر ناوَرَد به افسر شاهی گدای ما
ما را هوای سلطنت ملک دیگر است
کاین عرصه نیست در خور فر همای ما
یزدان ذوالجلال به خلوتسرای قدس
آراسته است بزم ضیافت برای ما
برگشت هر که طاقت تیر و سنان نداشت
چون شاه تشنه کار به شمر و سنان نداشت
چون زد سر از سرادق جلباب نیلگون
صبح قیامتی نتوان گفتمش که چون
صبحی، ولی چو شام ستمدیدگان سیاه
روزی، ولی چو روز دلافسردگان زبون
تُرک فلک ز جیش شب از بس برید سر
لبریز شد ز خون شفق طشت آبگون
گفتی ز هم گسیخته آشوب رستخیز
شیرازۀ صحیفۀ اوراق کاف و نون
آسیمهسر نمود رخ از پردهٔ شفق
خور، چون سر بریدهٔ یحیی ز طشت خون
لیلای شب، دریدهگریبان، بریدهمو
بگرفت راه بادیه ز این خرگه نگون
دست فلک نمود گریبان صبح چاک
بارید از ستاره به بر اشک لالهگون
افتاد شور و غلغله در طاق نه رواق
چون آفتاب دین قدم از خیمه زد برون
گردون به کف ز پردهٔ نیلی علم گرفت
روح الامین رکاب شه جمخدم گرفت
شد آفتاب دین چو روان سوی رزمگاه
از دود آه پردگیان شد جهان سیاه
در خون و خاک خفته همه یاوران قوم
و از خیل اشک و آه ز پی یک جهان سپاه
سرگشته بانوان سراپردهٔ عفاف
زد حلقه گرد او همه چون هاله گرد ماه
آن سرزنان به ناله که شد حال ما زبون
وین موکنان به گریه که شد روز ما تباه
پس با دل شکسته جگرگوشهٔ بتول
از دل کشید ناله و افغان که یا اخاه
لختی عنان بدار که گردم به دور تو
وز پات ز آب دیده نشانم غبار راه
من یک تن غریبم و دشتی پر از هراس
وین پرشکستگان ستمدیده بیپناه
گفتم تو درد من به نگاهی دوا کنی
رفتی و ماند در دلم آن حسرت نگاه
چون شاه تشنه داد تسلی بر اهل بیت
برتافت سوی لشکر عدوان سر کمیت
اِستاد در برابر آن لشکر عبوس
چون شاه نیمروز بر آن اشهب شموس
گفت ای گروه؛ هین؛ منم آن نور حق کز او
تابیده بر سَجَنجَل صبح ازل عکوس
بر درگه جلال من ارواح انبیا
بنهاد بر سجود سر از بهر خاکبوس
مرسل منم به آدم و آدم مرا رسول
سایِس منم به عالم و عالم مرا مَسوس
سلطان چرخ را که مدار جهان بر او ست
من دادهام جلوس بر این تخت آبنوس
در عرصهگاه کین که ز برق شهاب تیر
دیو فلک گزد ز تحیر لب فسوس
گردد ز خون بسیط زمین معدن عقیق
گیرد ز گرد روی هوا رنگ سندروس
افتد ز بیم لرزه بر ارکان کن فکان
آرم چو حیدرانه بر اورنگ زین جلوس
بر خاک پای توسن گردونمسیر من
ناکرده تیغ راست سجود آورد رئوس
لیکن نموده شوق لقای حریم دوست
سیرم ز زندگانی این دهر چاپلوس
نی طالب حجازم و نی مایل عراق
نی در هوای شامم و نی در خیال توس
تسلیم حکم عهد ازل را چه احتیاج
غوغای عام و جنبش لشکر، غریو کوس
در کار عشق حاجت تیر و خدنگ نیست
آن جا که دوست جان طلبد جای جنگ نیست
لختی نمود با سپه کینه ز این خطاب
جز تیر جانشکار ندادش کسی جواب
از غنچههای زخم تن نازنین او
آراست گلشنی فلک، اما نداد آب
بالله که جز دهان نبی آبخور نداشت
گردون گلی که چید ز بستان بوتراب
چون پر گشود در تن او تیر جانشکار
با مرغ جان نمود به صد ذوق دل خطاب
پیک پیام دوست به در حلقه میزند
ای جان بر لب آمده لختی بِدَرشتاب
چون تیر کین عنان قرارش ز کف ربود
کرد از سمند بادیهپیما تهی رکاب
آمد ندا ز پردهٔ غیبش به گوش جان
کای داده آب، نخل بلا را ز خونِ ناب
مقصود ما ز خلق جهان جلوۀ تو بود
بعد از تو خاک بر سر این عالم خراب
گر سفلگان به بستر خون داد جای تو
خوش باش و غم مخور که منم خونبهای تو
تیری که بر دل شه گلگونقبا رسید
اندر نجف به مرقد شیر خدا رسید
چون در نجف ز سینۀ شیر خدا گذشت
اندر مدینه بر جگر مصطفی رسید
ز آن پس که پردهٔ جگر مصطفی درید
داند خدا که چون شد؛ از آن پس کجا رسید
هر ناوک بلا که فلک در کمان نهاد
پر بست و بر هدف همه در کربلا رسید
یکباره از فلاخن آن دشت کینه خاست
آن سنگهای طعنه که بر انبیا رسید
با خیل عاشقان چو در آن دشت پا نهاد
قربانی خلیل به کوه منا رسید
آراست گلشنی ز جوانان گلعذار
آبش نداده باد خزان از قفا رسید
از تشنگی ز پا چو در آمد، به سر دوید
چون بر وفای عهد الستش ندا رسید
از پشت زین قدم چو به روی زمین نهاد
افتاد و سر به سجدهٔ جانآفرین نهاد
گفت ای حبیب دادگر؛ ای کردگار من
امروز بود در همه عمر انتظار من
این خنجر کشیده و این حنجر حسین
سر کاو نه بهر تو ست، نیاید به کار من
گو تارهای طرهٔ اکبر به باد رو
تا یاد تو ست مونس شبهای تار من
گو بر سر عروس شهادت نثار شو
دُری که بود پرورشش در کنار من
خضر ار ز جوی شیر چشید آب زندگی
خون است آب زندگیِ جویبار من
عیسی اگر ز دار بلا زنده برد جان
این نقد جان به دست، سر نیزه دار من
در گلشن جنان به خلیل ای صبا بگو
بگذر به کربلا و ببین لالهزار من
در خاک و خون به جای ذبیح منای خویش
بین نوجوان سروقد و گلعذار من
پس دختر عقیلۀ ناموس کردگار
نالان ز خیمه تاخت به میدان کارزار
کای رایت هدی؛ تو چرا سرنگون شدی؟
در موج خون چگونه فتادی و چون شدی؟
ای دست حق که علت ایجاد عالمی
علت چه شد که در کف دونان زبون شدی؟
امروز در ممالک جان، دست دست تو ست
الله چگونه دستخوش خصم دون شدی؟
کاش آن زمان که خصم به روی تو بست آب
این خاکدان غم همه دریای خون شدی
ای چرخ کجمدار؛ کمانت شکسته باد
ز این تیرها که بر تن او رهنمون شدی
آن سینهای که پردهٔ اسرار غیب بود
ای تیر؛ چون تو محرم راز درون شدی؟
گشتی به کام دشمن و کُشتی به خیره، دوست
ای گردش فلک؛ تو چرا واژگون شدی؟
ای خور؛ چو شد به نیزه سر شاه مشرقین
شرمت نشد که باز ز مشرق برون شدی؟
ای چرخ سفله؛ داد از این دور واژگون
عرش خدای ذوالمنن و پای شمر دون؟
چون شاهِ تشنه ظلمت ناسوت کرد طی
بر آب زندگانی جاوید برد پی
در راه حق فنا به بقا کرد اختیار
تا گشت وجه باقی حق بعد کلّ شیئ
زد پا به هر چه جز وی و سر داد و شد روان
تا کوی دوست بر اثر کشتگان حی
چون گشت جلوهگر سر او بر سر سنان
شد پرنوای زمزمهٔ طور نای و نی
شور از عراق گشت بلند آن چنان که برد
کافردلان ز یاد تمنای ملک ری
پاشید آن قلادۀ دُرهای شاهوار
از هم چو برگهای خزان از سموم دی
گفتی رها نمود ز کف دختران نعش
از انقلاب دور فلک دامن جُدی
آن یک نهاد رو سوی میدان که یا ابا
و آن یک کشید در حرم افغان که یا اُخی
رفتی و یافت بی تو به ما روزگار دست
ای دستِ دادِ حق؛ ز گریبان برآر دست
آه از دمی که از ستم چرخ کجمدار
آتش گرفت خیمه و بر باد شد دیار
بانگ رحیل غلغله در کاروان فکند
شد بانوان پردۀ عصمت شترسوار
خور شد فرو به مغرب و تابندهاختران
بستند بار شام، قطار از پی قطار
غارتگران کوفه ز شاهنشه حجاز
نگذاشتند دُر یتیمی به گنجبار
گردون به دُرنثاری بزم خدیو شام
عقدی به رشته بست ز دُرهای شاهوار
گنجینههای گوهر یکدانه شد نهان
از حلقههای سلسله در آهنینحصار
آمد به لرزه عرش ز فریاد اهل بیت
در قتلگه چو قافلهٔ غم فکند بار
ناگه فتاده دید جگرگوشهٔ رسول
نعشی به خون تپیده به میدان کارزار
پس دست حسرت آن شرف دودۀ بتول
بر سر نهاده گفت جزاک الله ای رسول
این گوهر به خون شده غلتان حسین تو ست
و این کشتی شکسته ز توفان حسین تو ست
این یوسفی که بر تن خود کرده پیرهن
از تار زلفهای پریشان حسین تو ست
این از غبار تیرۀ هامون نهفته رو
در پرده آفتاب درخشان حسین تو ست
این خضر تشنهکام که سرچشمهٔ حیات
بدرود کرده با لب عطشان حسین تو ست
این پیکری که کرده نسیمش کفن به بر
از پرنیان ریگ بیابان حسین تو ست
این لالۀ شگفته که زهرا ز داغ او
چون گل نموده چاک گریبان حسین تو ست
این شمع کشته از اثر تند باد جور
کش بیچراغ مانده شبستان حسین تو ست
این شاهباز اوج سعادت که کرده باز
شهپر به سوی عرش ز پیکان حسین تو ست
آن گه ز جور دور فلک با دل غمین
رو در بقیع کرد که ای مام بیقرین
داد آسمان به باد ستم خانمان من
تا از کدام بادیه پرسی نشان من
دور از تو از تطاول گلچین روزگار
شد آشیان زاغ و زغن گلستان من
گردون به انتقام قتیلان روز بدر
نگذاشت یک ستاره به هفت آسمان من
زد آتشی به پردۀ ناموس من فلک
کآید هنوز دود وی از استخوان من
بیخود در این چمن نکشم نالههای زار
آن طایرم که سوخت فلک آشیان من
آن سروقامتی که تو دیدی ز غم خمید
دیدی که چون کشید غم آخر کمان من
رفت آن که بود بر سرم آن سایهٔ همای
شد دست خاکبیز کنون سایبان من
گفتم ز صد یکی به تو از حال کوفه؛ باش
کز بارگاه شام برآید فغان من
پس رو به سوی پیکر آن محتشم گرفت
گفت این حدیث، طاقت اهل حرم گرفت
اندر جهان عیان شده غوغای رستخیز
ای قامت تو شور قیامت؛ به پای خیز
زینب برت بضاعت مزجاه جان به کف
آورده با ترانۀ یا ایها العزیز
هر کس به مقصدی ره صحرا گرفته پیش
من روی در تو و دگران روی در حجیز
بگشا ز خواب دیده و بنگر که از عراق
چونم به شام میبرد این قوم بیتمیز
محمل شکسته؛ ناله حُدی؛ ساربان سنان
ره بیکران و بند گران؛ ناقه بیجهیز
خرگاه، دودِ آه و نقابم، غبار راه
چتر، آستین و معجر سر، دست خاکبیز
گاهم ز طعن نیزه به زانو سر حجاب
گاهم ز تازیانه به سر، دست احتریز
یک کارزار، دشمن و من، یک تن غریب
تو، خفته خوش به بستر و این دشت، فتنهخیز
گفتم دوصد حدیث و ندادی مرا جواب
معذوری ای ز تیر جفا خسته؛ خوش بخواب
ای چرخ سفله؛ تیر تو را صید کم نبود
گیرم عزیز فاطمه صید حرم نبود
حلقی که بوسهگاه نبی بود روز و شب
جای سنان و خنجر اهل ستم نبود
انگشت او به خیره بریدی پی نگین
دیوی سزای سلطنت ملک جم نبود
کی هیچ سفله بست به مهمانِ خوانده آب؟
گیرم تو را سجیهٔ اهل کرم نبود
داغ غمی کز او جگر کوه آب شد
بیمار را تحمل آن داغ غم نبود
پای سریر، زادهٔ هند و سر حسین
در کیش کفر، سفله چنین محترم نبود
ای زادهٔ زیاد که دین از تو شد به باد
آن خیمههای سوخته بیتالصنم نبود
آتش به پردۀ حرم کبریا زدی
دستت بریده باد؛ نشان بر خطا زدی
ز این غم که آه اهل زمین ز آسمان گذشت
با عترت رسول ندانم چه سان گذشت
نمرود ناوکی که سوی آسمان گشاد
در سینۀ سلیل خلیل از نشان گذشت
در حیرتم که آب چرا خون نشد چو نیل
ز آن تشنهای که بر لب آب روان گذشت
آورد خنجر آب زلالش، ولی دریغ
کآب از گلو نرفته فرو، از جهان گذشت
شد آسمان ز کرده پشیمان در این عمل
لیک آن زمان که تیر خطا از کمان گذشت
الله چه شعله بود که انگیخت آسمان
کز وی کبوتران حرم ز آشیان گذشت
در موقفی که عرض صواب و خطا کنند
کاری نکرده چرخ که از وی توان گذشت
خاموش نیّرا که زبان سوخت خامه را
خون شد مداد و قصه ز شرح بیان گذشت
فیروز بخت من نهد ار سرخط قبول
بر دفتر چکامهٔ من بضعهٔ رسول
چون تیر عشق جا به کمان بلا کند
اول نشست بر دل اهل ولا کند
در حیرتند خیرهسران از چه عشق دوست
احباب را به بند بلا مبتلا کند
بیگانه را تحمل بار نیاز نیست
معشوق ناز خود همه بر آشنا کند
تنپرور از کجا و تمنای وصل دوست
دردی ندارد او که طبیبش دوا کند
آن را که نیست شور حسینی به سر ز عشق
با دوست کی معاملهٔ کربلا کند
یکباره پشت پا به سر ماسوا زند
تا ز آن میان از این همه خود را سوا کند
آری کسی که کشتهٔ او این بود، سزا ست
خود را اگر به کشتهٔ خود خونبها کند
بالله اگر نبود خدا خونبهای او
عالم نبود در خور نعلین پای او
عنقای قاف را هوس آشیانه بود
غوغای نینوا همه در ره بهانه بود
جایی که خورده بود می، آن جا نهاد سر
دردیکشی که مست شراب شبانه بود
یکباره سوخت ز آتش غیرت هوای عشق
موهومپردهای اگر اندر میانه بود
در یک طبق به جلوهٔ جانان نثار کرد
هر در شاهوار کش اندر خزانه بود
نامد به جز نوای حسینی به پرده راست
روزی که در حریم الست این ترانه بود
بالله که جا نداشت به جز نی نشان در او
آن سینهای که تیر بلا را نشانه بود
کوری نظاره کن که شکستند کوفیان
آیینهای که مظهر حسن یگانه بود
نی؛ نی؛ که وجه باقی حق را هلاک نیست
صورت بهجا ست؛ آینه گر رفت، باک نیست
ای خرگه عزای تو این طارم کبود
لبریز خون ز داغ تو پیمانهٔ وجود
و ای هر ستاره قطرهٔ خونی که عِلویان
در ماتم تو ریخته از دیدگان فرود
گریه است بر تو هر چه نوازنده را نوا ست
ناله است بی تو هر چه سراینده را سرود
تنها نه خاکیان به عزای تو اشکریز
ماتمسرا ست بهر تو از غیب تا شهود
از خون کشتگان تو صحرای ماریه
باغی و سنبلش همه گیسوی مشکسود
کی بر سنان تلاوت قرآن کند سری؟
بیدارِ ملک کهف تویی، دیگران رقود
نَشگِفت اگر برند تو را سجده سروران
ای داده سر به طاعت معبود در سجود
پایان سیر بندگی آمد سجود تو
برگیر سر که او همه خود شد وجود تو
ثاراللهی که سرّ انا الحق نشان دهد
دنیا نگر که در دل خونش مکان دهد
و آن سر که سرّ نقطهٔ طغرای بسمل است
کورانه جاش بر سر میم سنان دهد
عیسیدمی که جسم جهان را حیات از او ست
الله چه سان روا ست که لبتشنه جان دهد؟
چرخ دنی نگر که پی قتل یک تنی
هرچ آیدش به دست، به تیر و کمان دهد
نفس اللهی که هر زمن او را به کوی وصل
هاتف ندای ارجعی از لامکان دهد
ای چرخ سفله؛ باش که بهر لقای دوست
تاج و نگین به دشمن دین رایگان دهد
آن طایری که ذروهٔ لاهوت جای اوست
کی دل بر آشیانهٔ این خاکدان دهد؟
مقتول عشق فارغ از این تیره گلخن است
کان شاهباز را به دل شه نشیمن است
دانی چه روز دختر زهرا اسیر شد؟
روزی که طرح بیعت منّا امیر شد
واحسرتا که ماهی بحر محیط غیب
نمرود کفر را هدف نوک تیر شد
باد اجل بساط سلیمان فرونوشت
دیو شریر وارث تاج و سریر شد
مولود شیرخوارۀ حجر بتول را
پیکان تیر حرمله پستان شیر شد
از دور خویش سیر نشد تا نه چرخ پیر
از خون حنجر شه لبتشنه سیر شد
در حیرتم که شیر خدا چون به خاک خفت؟
آن دم که آهوان حرم دستگیر شد
زنجیر کین و گردن سجاد؟ ای عجب
روباه چرخ بین که چه سان شیرگیر شد
تغییری ای سپهر؛ که بس واژگونهای
شور قیامت از حرکاتت نمونهای
ای در غم تو ارض و سما خون گریسته
ماهی در آب و وحش به هامون گریسته
و ای روز و شب به یاد لبت چشم روزگار
نیل و فرات و دجله و جیحون گریسته
از تابش سرت به سنان چشم آفتاب
اشک شفق به دامن گردون گریسته
در آسمان ز دود خیام عفاف تو
چشم مسیح اشک جگرگون گریسته
با درد اشتیاق تو در وادی جنون
لیلی بهانه کرده و مجنون گریسته
تنها نه چشم دوست به حال تو اشکبار
خنجربهدست قاتل تو خون گریسته
آدم پی عزای تو از روضۀ بهشت
خرگاه درد و غم زده بیرون گریسته
گر از ازل تو را سر این داستان نبود
اندر جهان ز آدم و حوا نشان نبود
بی شاه دین چه روز جهان خراب را؟
ای آسمان؛ دریچه ببند آفتاب را
جلباب نیلگون شب از هم گشای باز
یکسر سیاهپوش کن این نه قباب را
اشک شفق ز دیدۀ آفاق کن روان
در خون کش این سراچهٔ پر انقلاب را
نی؛ نی؛ کز این پس ار همه خون بارد آسمان
بیحاصل است خوردن مستسقی آب را
آب از برای حلق شه تشنهکام بود
چون رفت، گو به لاوه نریزد سحاب را
خور گو دگر ز پردهٔ شب برمیار سر
که افکند زینب از رخ چون مه نقاب را
ای کاش بوالبشر نکشیدی سر از تراب
ز این آتشی که سوخت دل بوتراب را
تنها نه ز این قضیه دل بوتراب سوخت
موسی در آتش غم و یونس در آب سوخت
قتل شهید عشق نه کار خدنگ بود
دنیا برای شاه جهاندار تنگ بود
عصفور هر چه باد، همآورد باز نیست
شهباز را ز پنجهٔ عصفور ننگ بود
آیینه خود ز تاب تجلی به هم شکست
گیرم که خصم را دل پرکینه سنگ بود
نیرو از او گرفت بر او آخت تیغ کین
قومی که با خدای مهیای جنگ بود
عهد الست اگر نگرفتی عنان او
شهد بقا به کام مخالف شرنگ بود
از عشق پرس حالت جانبازی حسین
پای براق عقل در این عرصه لنگ بود
احمد اگر به ذروه قوسین عروج کرد
معراج شاه تشنه به سوی خدنگ بود
از تیر کین چو کرد تهی شاه دین رکاب
آمد فرا به گوش وی از پرده این خطاب
که ای شهسوار بادیهٔ ابتلای ما
باز آ که ز آن تو ست حریم لقای ما
معراج عشق را شب اسرا ست؛ هین بران
خوش خوش براق شوق به خلوتسرای ما
تو از برای مایی و ما از برای تو
عهدی ست این فنای تو را با بقای ما
دادی سری ز شوق و خریدی لقای دوست
هرگز زیان نبرد کس از خونبهای ما
جانبازیت حجاب دوبینی به هم درید
در جلوهگاه حسن تویی خود به جای ما
باز آ که چشم ما ز ازل بر قدوم تو ست
خود خاکروب راه تو بود انبیای ما
هین ز آن تو ست تاج ربوبیت از ازل
گر رفت بر سنان سرت اندر هوای ما
گر ز آتش عطش جگرت سوخت غم مخور
از تو ست آب رحمت بیمنتهای ما
و ار سفلهای بُرَد ز تو دستی مشو ملول
با شهپر خدنگ بپرّد همای ما
گستردهایم بال ملایک به جای فرش
کآزار بر تنت نکند کربلای ما
دلگیر گو مباد خلیل از فدای دوست
کافی ست اکبر تو ذبیح منای ما
کو نوح؟ گو به دشت بلا آی و باز بین
کشتیشکستگان محیط بلای ما
موسی ز کوه طور شنید ار جواب «لن»
گو باز شو به جلوهگه نینوای ما
گر زنده جان ببُرد ز دار بلا مسیح
گو دار کربلا نگر و مبتلای ما
منسوخ کرد ذکر اوایل حدیث تو
ای داده تن ز عهد ازل بر قضای ما
زینب چو دید پیکر آن شه به روی خاک
از دل کشید ناله به صد درد سوزناک
که ای خفته خوش به بستر خون؛ دیده باز کن
احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن
ای وارث سریر امامت؛ به پای خیز
بر کشتگان بیکفن خود نماز کن
طفلان خود به ورطهٔ بحر بلا نگر
دستی به دستگیری ایشان دراز کن
بس دردها ست در دلم از دست روزگار
دستی به گردنم کن و گوشم به راز کن
سیرم ز زندگانی دنیا؛ یکی مرا
لب بر گلو رسان و ز جان بینیاز کن
برخیز صبح شام شد ای میر کاروان
ما را سوار بر شتر بیجهاز کن
یا دست ما بگیر و از این دشت پرهراس
بار دگر روانه به سوی حجاز کن
پس چشمهسار دیده پر از خون ناب کرد
با چرخ کجمدار به زاری خطاب کرد
که ای چرخ سفله؛ داد از این سرگرانیا
کردی عزیز فاطمه خوار و ندانیا
خوش در جهان به کام رسید از تو اهل بیت
تا حشر در جهان نکنی کامرانیا
این کی کجا رواست که دونان دهر را
در کاخ زر به مسند عزت نشانیا؟
قومی که پاس عزتشان داشت ذوالجلال
تا شامشان به قید اسیری کشانیا
بستی به قید بازوی سجاد و هیچ رحم
نامد تو را بر آن تن و آن ناتوانیا
کشتی به زاری اصغر و هیچت نسوخت دل
ز آن شمع روی دلکش و آن گلفشانیا
از پا فکندی اکبر و مینامدت دریغ
ای چرخ پیر؛ از آن قد و آن نوجوانیا
سودی به حلق خسرو دین تیغ، هیچ شرم
نامد تو را از آن نگه خسروانیا
هرگز نکرده بود کس ای دهر سفلهطبع
بر میهمان خویش چنین میزبانیا
آتش شو ای درون و بسوزان زبان من
ای خاک بر سر من و این داستان من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر توصیف درد و اندوه عاشورا و واقعه کربلاست که در آن حسین (ع) و یارانش در برابر ظلم و ستم ایستادگی کردند. شاعر به تصویر کشیدن فضا و حال و هوای حماسه کربلا میپردازد و از یادآوری مظلومیت اهل بیت پیامبر و از دست دادن عزیزان در این واقعه سخن میگوید. علاوه بر توصیف غم و اندوه، شاعر به عظمت شخصیت حسین (ع) نیز اشاره دارد و از محبت و وفاداری او به خداوند و دین صحبت میکند. اشعار با احساسات شدید و تصاویر واضح از کربلا و حوادث آن سرشار است و به تمام ابعاد رنج و فداکاری شخصیتهای آن واقعه پرداخته است.
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید از اسب زرین تو جدا شد، به ثواب تو و سیارهای که دچار تغییر و تحول است، افتاد.
هوش مصنوعی: دزدان شام به طور وحشیانهای به غارت و چپاول پرداختند و از حصار و امنیت زرتشتیان فراتر رفتند.
هوش مصنوعی: از ماجرای زندگی، آسمان چشمهٔ نگرانیم را گشوده و باران ستارهها بر چهرهام چون خون خضاب میریزد.
هوش مصنوعی: دختران با گیسوان بریده و آشفته، ناگهان از پشت پرده بیرون آمدند و بر سر نعش ایستادند، در حالی که بینقاب و مضطرب بودند.
هوش مصنوعی: گفتی که آسمان شکسته و دامن این آبی رنگ از روشنایی افق درخشان شده است.
هوش مصنوعی: این بیت توصیف زیبایی از طلوع هلال ماه در افق است. به تصویر کشیده شده که هلال ماه به آرامی از پایین تر از خط افق بیرون میآید، مشابه کودکی که با شتاب به آب نزدیک میشود. رنگ خون در این تصویر به احساسات و زیباییهای طبیعت اشاره دارد و حس شگفتی و لطافت را القا میکند.
هوش مصنوعی: این جمله به تصویری زیبا از زیبایی و ظرافت میپردازد. مانند گوشوارهای که دزدیده شده است، زیباییای درخشان و دلربا دارد که نهان در پس پرده است. مانند تابش آفتاب، این زیبایی و نور در چشم همهی ناظران قرار میگیرد و توجهها را جلب میکند.
هوش مصنوعی: آیا این اسب شاهنشاه بهگونهای بیسوار و بیهدف، بهسرعت به سمت خیمه برمیگردد؟
هوش مصنوعی: گفتم آیا قیامت روز بزرگ و موعود است؟ که ناگهان صدایی از عرش شنیدم که میگفت، این روز، ماه محرم است.
هوش مصنوعی: سوار خوشرنگی در میدان جنگ کربلا بیسر افتاده و در حال نبرد است.
هوش مصنوعی: چشم آسمان هنوز از خون غروب رنگین است و از دود خیمههای سوخته کربلا پر است.
هوش مصنوعی: صدای بانوانی که در خیمهگاهی با عفت و پاکی زندگی میکردند، هنوز از دیوارها و اطراف کربلا شنیده میشود.
هوش مصنوعی: از بلندی آسمان، صدای تلاوت قرآن هنوز از سر سردار کربلا به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: در دشت بلا، ستارهها در حال سفر هستند و شب به آرامی بارش خود را آماده کرده است. همچنین، رهبر کاروان کربلا در خواب عمیقی فرو رفته است.
هوش مصنوعی: یوسف عزیز در دام غم گرفتار شد و رونق بازار کربلا تحت تأثیر این غم از بین رفت.
هوش مصنوعی: بسیاری از گلها که برای فقر و بیپولی میبرند، هدیهای به سوی شام هستند؛ در حالی که گلچین روزگار از گلزار کربلاست.
هوش مصنوعی: زمانی که سپاه دشمن مانند سیلاب به سمت خیمههای سالار کربلا هجوم آورد، فریاد و نالهای به وجود آمد.
هوش مصنوعی: آن شب به زنان بیحجاب فرصتی داده شد و بعد از آن، خورشید در برج سعد درخشان شد.
هوش مصنوعی: بگویید ای جماعت، هر کس که تمایلی به ما ندارد، دور شود و از کربلای ما خارج گردد.
هوش مصنوعی: هرگز به ذلت و خفت تسلیم نشدهام و نمیتوانم پای خود را به مکان آرامش و خلوت ما بگذارم اگر از میانه شما دور شوم.
هوش مصنوعی: تا هنگامی که دست و صورت به خون آغشته شد، هیچکس نتوانست راهی برای طواف و دور زدن بر حرم بزرگوار ما پیدا کند.
هوش مصنوعی: این مکان، جایی برای نمایش زیبایی و شکوه نیست، بلکه میدان آزمایش و مشکلات ماست.
هوش مصنوعی: در اینجا به اهمیت همراهی و همسخنی در جمعهای دوستانه اشاره شده است. افرادی که به دنبال مقامات و جاهطلبیهای بیگانه هستند، نمیتوانند در بزم و محافل ما جایی داشته باشند، بلکه باید کسانی در کنار ما باشند که با زندگی و ارزشهای ما آشنا هستند.
هوش مصنوعی: کسی که با آرزو و خواسته به این سرزمین آمده، نباید در ناامیدی و وضعیت بدی به پادشاه گدایی ما برگردد.
هوش مصنوعی: ما آرزوی حکومت و سلطنت در سرزمین دیگری را داریم، چون این مکان شایسته مقام و جایگاه بلند ما نیست.
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ در جایگاه پاک خود، مهمانی را برای ما برپا کرده است.
هوش مصنوعی: هر کسی که نتوانست در برابر تیر و نیزه مقاومت کند، به عقب برگشت؛ زیرا شاه، در دل خود تمایلی به چنگ زدن به دشمن و جنگیدن نداشت.
هوش مصنوعی: وقتی صبح قیامت با رنگ نیلگونش از پرده بیرون آمد، نتوانستم به او بگویم که چطور باید برمش.
هوش مصنوعی: صبح آمده، اما حالتی شبیه به غروب برای کسانی که مورد ستم قرار گرفتهاند پدیدار است؛ روز ظاهر شده، اما مانند روزی است که دلهای افسرده به حال ناله و زاری افتادهاند.
هوش مصنوعی: آسمان از شدت ناراحتی و خستگی شب، به زمین میریزد و این حالت باعث میشود که سرخیهای صبحگاهی مانند خون در آن جاری شود و به صورت طشتی پر از آب جلوهگر گردد.
هوش مصنوعی: شما گفتید که از هم جدا شدهاید و مانند شور و هیجان در حال برپایی هستید، مانند رشتهای که از صفحات کتاب کاف و نون جدا شده است.
هوش مصنوعی: با صورت آشفته و پریشان، مانند سر بریده یحیی در ظرف خون، از پردهٔ صبحگاهی خارج شد.
هوش مصنوعی: شبانگاه، لیلا با لباس پاره و موهای کوتاه، از این مکان راهمان خالی، به بیابان رفت.
هوش مصنوعی: دست آسمان صبح را به طور ناگهانی پاره کرد و اشکهای زلالی همچون اشکهای گل لاله از ستارهها بارید.
هوش مصنوعی: همهمه و شلوغی در فضای بزرگ به وجود آمد، مانند اینکه نور خورشید از پردهها بیرون آمده و روشنایی را در همهجا پخش کرده است.
هوش مصنوعی: آسمان علم را به دست گرفت و فرشته وحی، پشتسر پادشاه بزرگ جم قرار گرفت.
هوش مصنوعی: آفتاب دین به سوی میدان جنگ حرکت کرد و به خاطر غم و آه پردگان، جهان را تاریک و سیاه کرد.
هوش مصنوعی: همهٔ کسانی که از قوم ما حمایت کردهاند، در خون و خاک خوابیدهاند و از دریای اشک و آه، خواستار سربازی برای دختری تمام جهان هستند.
هوش مصنوعی: زنان محترم و با عفت، به دور او حلقه زدهاند، مانند هالهای که دور ماه دیده میشود.
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به افرادی که با صدای بلندی ناله و فریاد میزنند و حالتی از افسردگی و بدبختی دارند. در این حال، کسانی که نقش مهمی در زندگیشان دارند، با اشک و گریه به جدایی و از دست رفتن روزهای خوب زندگیشان میپردازند. در واقع، این موضوع نشاندهندهی عمق غم و اندوهی است که بر زندگی آنها سایه انداخته است.
هوش مصنوعی: پس با دل آزرده و غمگین، فرزند گرامی بتول (مادر مریم) از دلش ناله و فریادی برآورد و گفت: ای برادر!
هوش مصنوعی: لحظهای صبر کن که به دور تو بچرخم و از چشمانم که پر از اشک است، نشان غبار راهت را بگذارم.
هوش مصنوعی: من تنها و جدا افتادهام و در دنیایی پر از ترس به سر میبرم. اینجا پر از انسانهای آسیبدیده و بیپناه است که روحی شکسته دارند.
هوش مصنوعی: به کسی میگویم که اگر تنها با یک نگاه به من توجه کند، میتواند دردم را درمان کند. اما او رفت و در دل من حسرت همان نگاهش باقی ماند.
هوش مصنوعی: وقتی که شاه تشنه بود، به اهل بیت آرامش داد و سپس به سوی لشکر دشمن رفت.
هوش مصنوعی: معنای این بیت به این صورت است که استاد با وقار و قاطعیت در برابر آن لشکر سرزنده و عصبانی ایستاده است، همانطور که خورشید در اوج خود بر آسمان میدرخشد. این تصویر به قدرت و تسلط استاد بر موقعیت اشاره دارد.
هوش مصنوعی: ای جمعیت توجه کنید؛ منم آن نور حقی که از آن نوری درخشان بر صبح ازل تابیده و نقش زده است.
هوش مصنوعی: در درگاه عظمت من، ارواح پیامبران به خاکساری افتاده و سر خود را به خاک میسایند.
هوش مصنوعی: من پیامآورِ آدم هستم و آدم پیامآور من. من معلم و راهنمای جهانیان هستم و جهان نیز تحت تأثیر من قرار دارد.
هوش مصنوعی: من قدرتی را که به گردونهی کائنات حکم میراند، به خود اختصاص دادهام و اکنون بر این تخت باشکوه نشستهام.
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، وقتی که تیرهای آسمانی مانند شهاب سنگها به سمت ما پرتاب میشوند و باعث وحشت و سردرگمی میشوند.
هوش مصنوعی: از خون و خاک زمین، عقیق به دست میآید و هوای گردآلود رنگی مانند رنگ سنبل به خود میگیرد.
هوش مصنوعی: از ترس و اضطراب، لرزه به پایههای نظام عالم میافتد، ولی من مانند حیدر (علی) با قدرت و عظمت بر تخت نشستهام.
هوش مصنوعی: بر روی زمین، نشانههای اسبان آسمانی مسیر من را شکل میدهد و با سرهای فرود آمده در برابر تیغ راست، سجده میآورند.
هوش مصنوعی: با محبت و اشتیاق دیدار محبوب، دیگر از زندگی در این دنیا که پر از تملق و چاپلوس است، سیر و خسته شدهام.
هوش مصنوعی: من نه به دنبال حجاز هستم و نه تمایلی به عراق دارم، نه در آرزوی شام میباشم و نه به فکر توس.
هوش مصنوعی: تسلیم شدن به تقدیر و سرنوشت اولیه چه نیازی به سر و صدا و آشفتگی مردم دارد، وقتی که همه چیز از قبل مشخص شده است.
هوش مصنوعی: در کار عشق نیازی به سلاح و جنگ نیست، زیرا زمانی که معشوق جان میخواهد، دیگر جایی برای نبرد وجود ندارد.
هوش مصنوعی: مدت کوتاهی پس از آنکه با گروهی از جنگجویان کینهجو به خاطر این صحبت به راه افتاد، هیچکس جز تیرهایی که به جان او میزند، نتوانست پاسخ دهد.
هوش مصنوعی: زخمهای تن نازنین او باعث زیبا شدن باغی در آسمان شد، اما به آن آب نرساندند.
هوش مصنوعی: به خدا قسم، جز دهان پیامبر، هیچ چیزی نتوانسته است آب و بهای این گل را بپردازد که از باغ بُوْتراب چیده شده است.
هوش مصنوعی: زمانی که پر پرواز او باز شد، تیر جان در بدنش با پرنده جان به زیبایی و با لذتی عمیق خطاب کرد.
هوش مصنوعی: یک پیام از سوی دوست به در خانه میزند و جانم به لبم رسیده است. لحظهای صبر کن و با عجله بیرون نرو.
هوش مصنوعی: زمانی که تیر انتقام اختیارش را از دستش گرفت، او همچون یک اسب سرکش و بیسوار در دشتها رها شد.
هوش مصنوعی: ندایی از عالم ناشناخته به گوش جان رسید که میگوید: ای کسی که به آب بخشیدهای، نخل مصیبت را از خون زلال سیراب کن.
هوش مصنوعی: هدف ما از آفرینش این جهان، تماشای زیباییهای تو بود و بعد از تو، این جهان خراب و بیمعناست.
هوش مصنوعی: اگر افراد نادان و پست در دنیا بر تو آسیب بزنند، نگران نباش و خوشحال باش؛ زیرا من هزینه و بهای این رنج و درد را پرداخت میکنم.
هوش مصنوعی: تیری که بر دل کسی نشست، در نجف به امام علی (ع) رسید و به آرامگاه او آسیب زد.
هوش مصنوعی: وقتی که علی (ع) از نجف گذر کرد، به مدینه رسید و بر جگر پیامبر (ص) تاثیر عمیق گذاشت.
هوش مصنوعی: پس از آنکه پردهی دل رسول خدا کنار رفت، خداوند میداند که چه وقایعی رخ داد و آن لحظه به کجا انجامید.
هوش مصنوعی: هر تیر مصیبت که آسمان به صورت یک کمان آماده کرده بود، به هدف خود در کربلا اصابت کرد.
هوش مصنوعی: یکباره در دشت کینه، سنگهای طعنهآمیز به پرواز درآمدند که بر پیامبران افتادند.
هوش مصنوعی: با جمع کثیری از عاشقان که در آن دشت حضور داشتند، زمانی که خلیل، به عنوان قربانی، قدم در آنجا گذاشت، به کوه منا رسید.
هوش مصنوعی: در یک باغ زیبا و دلانگیز، جوانان خوش ظاهر در کنار هم نشستهاند و هنوز هیچ نشانهای از پاییز و تلخی درختان دیده نمیشود. ناگهان، احساس میشود که باد خزان به آرامی از پشت سر میوزد و ممکن است باعث تغییرات ناگواری شود.
هوش مصنوعی: وقتی از شدت تشنگی به زمین افتاد، به سوی آسمان دوید و هنگامی که صدای وفای عهد الهی به گوشش رسید، روحش جانی دوباره گرفت.
هوش مصنوعی: به محض اینکه از زین اسب پایین آمد و پا بر زمین گذاشت، به خاک افتاد و با سر به سوی خدا سجده کرد.
هوش مصنوعی: ای دوست دادگر، ای خالق من، امروز تمام عمرم را در انتظار گذراندم.
هوش مصنوعی: این خنجر و این صدای حسین برای تو نیستند و به درد من نمیخورند.
هوش مصنوعی: بگذار که تارهای گیسوی اکبر به باد برود، زیرا یاد تو تنها مونس من در شبهای تاریک زندگیام است.
هوش مصنوعی: به اوج و بلندی مقام شهادت احترام بگذار، همانطور که دُری را که در کنار من پرورش یافته، ارزشمند بدان.
هوش مصنوعی: اگر خضر از جوی شیر هم آب زندگی بنوشد، باز هم آن آب زندگی که من مینوشم، خون است.
هوش مصنوعی: اگر عیسی از درخت بلا به زندگی برگردد و جانش را به دست آورد، من نیز جانم را با سر نیزهام از دست میدهم.
هوش مصنوعی: ای نسیم، به خلیل بگو که در باغ بهشت رد شوی و به کربلا بروی و لالههای من را ببینی.
هوش مصنوعی: در میان خاک و خون، به جای قربانیام، جوانی با قامت بلند و چهرهای زیبا را ببین.
هوش مصنوعی: دختر عقیله، که در واقع به عنوان نماد شرافت و نجابت شناخته میشود، با حالتی نگران و با صدای بلند از خیمه بیرون آمد و به سمت میدان نبرد رفت.
هوش مصنوعی: ای هدایت کننده، چرا به زمین افتادی؟ چگونه در دریای خون غرق شدی و این وضعیت برایت چگونه پیش آمد؟
هوش مصنوعی: ای دست پرتوان خدا که باعث پیدایش کل جهان هستی هستی، چه شد که به دست انسانهای حقیر و ناتوان افتادهای؟
هوش مصنوعی: امروز در سرزمین جان، تمام قدرت و تواناییها به دست توست. ای خدا، چطور شده که تو به وسیله دشمن پست و بیارزش، تحت تأثیر قرار گرفتی؟
هوش مصنوعی: ای کاش زمانی که دشمن چهرهات را پوشاند، این دشت پر از غمها مانند دریایی از خون میشد.
هوش مصنوعی: ای چرخ گردون، امیدوارم کمانت که نشان از قدرت و سرنوشت دارد، به خاطر این تیرهایی که بر تن او فرود آمد، بشکند و آسیب ببیند.
هوش مصنوعی: سینهای که رازهای پنهان و نهفتهی عالم را در دل دارد، حالا که تو به عنوان کسی که به این رازها آگاهی پیدا کردهای، در آن نفوذ کردهای؟
هوش مصنوعی: ای گردش روزگار، تو که همیشه در خدمت دشمن بودهای و با کشتن من باعث شگفتی شدهای، چرا اکنون به طرز عجیبی تغییر کردی و رو به خلاف رفتی؟
هوش مصنوعی: ای خورشید، زمانی که سر شاه مشرق روی نیزه رفت، آیا باعث شرمندگی تو نشد که دوباره از مشرق خارج شدی؟
هوش مصنوعی: ای چرخ بدبخت، چه مصیبت بزرگی است این چرخش تو که باعث سقوط عرش پروردگار و پای شمر پست شده است؟
هوش مصنوعی: چون پادشاهی که تشنه است، وارد دنیای مادی میشود و بر روی آب زندگی ابدی حرکت میکند تا به هدفش برسد.
هوش مصنوعی: در مسیر حقیقت، شخص به اختیار خود به نابودی میرسد تا به وجودی ابدی و حقیقتی باقی دست یابد که پس از زوال تمامی اشیا، باقی میماند.
هوش مصنوعی: به هر چیزی جز او پا نگذاشت و جان خود را فدای دوستی کرد و به سمت کوی محبوب روانه شد، با نشانههایی از کشتهشدگان عاشق.
هوش مصنوعی: زمانی که سر او درخشید، سنان (نوک نیزه) تبدیل به بسطی از نغمههای دلنشین نی و نواهای روحانی شد.
هوش مصنوعی: هیجان و شور از عراق به اوج رسید به گونهای که کافران از یاد آرزوی سلطنت ری افتادند.
هوش مصنوعی: آن گردنبند پر از مروارید که مانند جواهرات شاهان بود، مانند برگهای پاییزی که به خاطر وزش بادهای سرد از درختان میریزد، پخش و پراکنده شد.
هوش مصنوعی: تو گفتی که دختران، در اثر تغییرات زمان، از چنگال سرنوشت رها شدند و به دور از مشکلات و سختیها، زنده و آزاد هستند.
هوش مصنوعی: یکی از آنها به سمت میدان میرود و دیگری در حرم به زحمت میافتد و به برادرش میگوید.
هوش مصنوعی: تو که رفتی، روزگار ما به سختی و بیخبری گذر میکند. ای دستِ عدالت خدا، به ما کمک کن و این درد را از دل ما بردار.
هوش مصنوعی: ای کاش در آن لحظه که بهخاطر ظلم سرنوشت، آتش به خیمهام افتاد و سرزمینم از بین رفت، هیچوقت نمیرسید.
هوش مصنوعی: صدای حرکت کاروان به گوش رسید و زنان با حجاب و عفاف سوار بر شتر شدند.
هوش مصنوعی: خورشید در حال غروب به سمت مغرب رفته و ستارهها یکی بعد از دیگری در آسمان درخشان میشوند. شب فرامیرسد و گروهی از مسافران با قطار به راه میافتند.
هوش مصنوعی: غارتگران کوفه باعث شدند که شاهزاده حجاز نتواند حتی یک دُر یتیم را به گنجینهاش بیاورد.
هوش مصنوعی: آسمان در جشن و شادی، مانند جواهرات درخشان، مراسمی خاص برای پادشاه شب برپا کرده است، که در آن زیبایی و شکوه به نمایش گذاشته شده است.
هوش مصنوعی: جواهرات با ارزش و نایاب که در دل حلقههای زنجیر پنهان شدهاند، در یک حصار آهنی قرار گرفتهاند.
هوش مصنوعی: آسمان از نالههای اهل بیت به لرزه درآمد و در محل قتلعام، چون کاروانی از غم و اندوه بار خود را بر زمین گذاشتند.
هوش مصنوعی: ناگهان دید که فرزند محبوب پیامبر گرفتار در میدان جنگی است و بدنش غرق در خون شده است.
هوش مصنوعی: پس دست حسرت و آرزو بر سر گذاشت و گفت: خدا تو را جزا بدهد، ای پیامبر.
هوش مصنوعی: این الماس به خاطر خون حسین به زمین افتاده است و این کشتی شکسته نیز نتیجه طوفان حسینی است.
هوش مصنوعی: این یوسف که لباس خود را از گیسوان آشفته حسین ساخته، نشان از زیبایی و دلتنگی او دارد.
هوش مصنوعی: این از گرد و غبار تاریکی هامون است که در نور روشن آفتاب حسین تو پنهان شده است.
هوش مصنوعی: این شخص که به دنبال حیات و زندگی است، مانند خضر (شخصیتی مشهور در ادبیات) در حال وداع با آب حیات است، و حالا با تشنگی به یاد حسین میافتد.
هوش مصنوعی: این جسمی که نسیم آن را در آغوش گرفته و مانند کفن پوشانده، از پارچهی نرم و ظریف در صحرا به یاد حسین توست.
هوش مصنوعی: این گل زیبایی که شکوفا شده، نشان از داغ و غمی دارد که زهرا به خاطر حسین کشیده و مانند چاکی بر لباس اوست.
هوش مصنوعی: این شمع که متاثر از وزش بادهای سخت است، به دلیل نبود نور، در شبستان حسین ناتوان و بیروشنی مانده است.
هوش مصنوعی: این پرندهی بزرگ که نماد سعادت است، به خاطر تیر حسین، دوباره به سوی عرش پرواز کرده است.
هوش مصنوعی: در آن زمان که به خاطر ظلم روزگار، دل غمگینش را به بقیع برد، خطاب به مادرش گفت که ای مادر، من بییار و همدم هستم.
هوش مصنوعی: آسمان ظلم و بیرحمی را بر من تحمیل کرده و زندگیام را ویران کرده است. حالا از کدام راه و مسیر میتوانی نشانی از من پیدا کنی؟
هوش مصنوعی: دور از تو، به خاطر گذر زمان، زندگی من به مکانی نامناسب و کمارزش تبدیل شده است. روزگاری که باید پر از زیبایی و شادی باشد، حالا به مکانی شبیه آشیانه پرندگان سیاه تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر قتلعام شدگان روز بدر، حتی یک ستاره هم در آسمان من باقی نگذاشت.
هوش مصنوعی: آسمان به حریم حرمت من آسیب رسانده و آتش زده، و هنوز دود این درد از وجود من برمیخیزد.
هوش مصنوعی: در این گلزار بیهدف نمینگالم و نمیزنم غصه و زاری. آن پرندهام که در آشیانهام سوخت، به خاطر آسمان است.
هوش مصنوعی: آن قد بلند و دلربایی که تو مشاهده کردی، به خاطر غم و اندوهش خمیده شده است. آیا ندیدی که چطور غم، آخرین کمان من را تحت تأثیر قرار داده و به آن شکل درآورده است؟
هوش مصنوعی: آن کسی که همیشه در کنارم بود و مانند سایهام میماند، اکنون رفته است و من بدون او احساس تنهايي میکنم.
هوش مصنوعی: گفتم از حال و روز کوفه بگویم، باشد که فریاد من از بارگاه شام بلند شود.
هوش مصنوعی: او به سمت پیکر آن بزرگوار نگریست و گفت این ماجرا، تحمل اهل خانه را به تمام رساند.
هوش مصنوعی: در دنیا سر و صدای زیادی درباره قیامت و رستاخیزی به راه افتاده است، ای عزیز، تو که همچون تندباد در حال حرکت هستی، آماده باش و بایست.
هوش مصنوعی: زینب با تمام توان و عزم، جان خود را در دست گرفته و به یاد ترانهای معروف از یک شخصیت بزرگ، به طرف هدفش میرود.
هوش مصنوعی: هر کسی که به راهی میرود و مقصدی را دنبال میکند، باید توجهش را به من و تو معطوف کند و از دیگران روی خود را برگرداند.
هوش مصنوعی: از خواب بیدار شو و ببین که این مردم نادان چگونه مرا از عراق به شام میبرند.
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویری از سفری دشوار و خستهکننده اشاره شده است. با وجود اینکه محمل (وسیله نقلیه) دچار آسیب شده، نالههای راهنما (حدی) به گوش میرسد. راهنمایی که سوار بر ناقه (شتر) به سمت مقصدی نامعلوم در تلاش است، و بارهای سنگینی را نیز بر دوش دارد. این وضعیت به نوعی از سختی و بیقراری در سفر اشاره میکند.
هوش مصنوعی: در مکانی که هستم، بوی دود و نالههای ناراحت کنندهای به مشام میرسد. چهرهام زیر نقابی پنهان شده و غبار راه بر روی چتر و آستینم نشسته است. دستانم نیز به خاک آغشته شده است، گویی به شدت با زمین در ارتباط هستند.
هوش مصنوعی: گاهی به خاطر طعنههای دیگران به زانو درمیآیم و گاهی هم به دلیل ضربههای ناشی از مشکلات، از خودم محافظت میکنم.
هوش مصنوعی: در یک نبرد، من با دشمن روبرو هستم و تنها غریبهای که در این میان است، تویی که به آرامی در بستر خوابیدهای. این دشت نیز پر از آشفتگی و تنش است.
هوش مصنوعی: به کسی که به او خیلی چیزها گفتم و او نتوانست پاسخی بدهد، میگویم: معذور هستی و از مشکلات و دردها خستهای؛ پس بهتر است آرامش را جستجو کنی و استراحت کنی.
هوش مصنوعی: ای تقدیر پست؛ تیر کوچک تو نتوانست او را شکار کند، اگرچه دختر فاطمه (علیهاالسلام) از حرم و حریم خود دور نبود.
هوش مصنوعی: حلقهای که محل بوسه پیامبر بود، هرگز محلی برای شمشیر و خنجر ستمگران نیست.
هوش مصنوعی: انگشت او را برای جستجوی نگینی که مناسب سلطنت ملک جم باشد، به شدت قطع کردی.
هوش مصنوعی: آیا کسی بیادب به مهمان خود آب داده است؟ فرض کنیم تو صفتهای مهربانی و بزرگمنشی را نداری.
هوش مصنوعی: غم و اندوهی که از او به دل نشسته، همچون جراحتی عمیق در دل است. حتی کوهها هم در برابر این درد تاب نمیآورند و بیمار قدرت تحمل این اندوه را ندارد.
هوش مصنوعی: در کنار تخت، فرزند هندی و سر حسین در دین کافر، اینگونه برای فرد پست و بیارزش محترم نبود.
هوش مصنوعی: ای فرزند زیاد، که به خاطر تو دین به خطر افتاد، بدان که این خیمههای سوخته و خراب، بیتالصنم نیستند.
هوش مصنوعی: تو با آتش زدن به پردۀ حرم الهی، نشان دادی که در اشتباهی بزرگ قدم گذاشتهای و حالا باید بهایی سنگین بپردازی. انگار که دستت برای انجام چنین کاری قطع شده باشد.
هوش مصنوعی: از این غم که نالهها و دردهای مردم زمین به آسمان رسید، نمیدانم با اهل بیت پیامبر چگونه این موضوع را تحمل کردند.
هوش مصنوعی: نمرود، پادشاهی مغرور بود که با کبر و arrogance به آسمان نگاهی داشت، اما در دل ابراهیم، خلیل خدا، نشانهای از اوضاع و حقایق را دید که او را به یاد حقیقت و ایمان آورد.
هوش مصنوعی: من در تعجب هستم که چرا آب به خون بدل نشد، در حالی که نهر نیل در برابر آن تشنهای که بر لب آب جاری میگذشت، قرار داشت.
هوش مصنوعی: آب زلالی که مثل خنجر تیز است به او رسید، اما افسوس که آب نتوانست فرو برود و از گلو پایین برود و او از این دنیا رفت.
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر انجام این عمل پشیمان شده، اما وقتی که تیر خطا از کمان خارج شد، دیگر کاری نمیشود کرد.
هوش مصنوعی: خداوند چه آتش و انرژی بزرگی ایجاد کرد که آسمان را روشن کرد و به خاطر آن، کبوتران حرم از لانههای خود خارج شدند.
هوش مصنوعی: در شرایطی که انسانها همواره در حال قضاوت و ارزیابی کارهای خود هستند، تمامی تلاشها و دستاوردها در نهایت تحت تأثیر گردونهی دنیا قرار میگیرد و نمیتوان از آن عبور کرد.
هوش مصنوعی: آتش خاموشی که به خاطر آن زبان به آتش درآمد، باعث شد که قلم به خون بدل شود و داستان از بیان و توضیح فراتر رفت.
هوش مصنوعی: اگر بخت نیک من بر این باشد که سرخط تأیید بر روی دفتر شعر من بگذارد، من هم مانند فرستادهای از طرف خداوند به دیگران منتقل میشوم.
هوش مصنوعی: وقتی عشق مانند تیر بر کمان بلا قرار میگیرد، ابتدا بر دل افرادی که اهل ایثار و وفاداری هستند تاثیر میگذارد.
هوش مصنوعی: افراد نادان در شگفتاند که چرا عشق به دوست و یاران انسان را به زنجیر مشکلات دچار میکند.
هوش مصنوعی: بیگانهها نیازی به تحمل زحمت و فشار ندارند؛ زیرا معشوق برای آشناها همه چیز را با ناز و لطافت عرضه میکند.
هوش مصنوعی: انسان بیتفاوت و تنپرور هیچگاه نمیتواند به خواست و آرزوی نزدیک شدن به دوست برسد، زیرا او به گونهای است که حتی پزشک هم نمیتواند به دردهایش رسیدگی کند.
هوش مصنوعی: کسی که عشق به دوست را در دل ندارد، چگونه میتواند برای کربلا و شور حسینی ارزش قائل شود؟
هوش مصنوعی: انسان باید به یکباره تمام وابستگیها و تعلقات دنیوی را کنار بگذارد تا بتواند از این همه هیاهو و مشغله، خود حقیقیاش را پیدا کند و از آن جدا شود.
هوش مصنوعی: بله، کسی که قربانی چنین کسی شده، سزاوار است اگر برای قربانی خود دیهای بپردازد.
هوش مصنوعی: به خدا سوگند اگر خدا نبود، ارزش و بهای خون او حتی به اندازهای نبود که زیر نعلین پای او قرار گیرد.
هوش مصنوعی: پرندهی افسانهای عنقا آرزوی داشتن مکانی برای زندگی و آسایش را داشت، و همهی هیاهو و شور و شوقی که در نینوا بود، به خاطر بهانهجویی و جستجوی آن آشیانه بود.
هوش مصنوعی: در جایی که شراب نوشیده بود، سرش را گذاشت، دردی که در اثر میخواری شبانه به او دست داده بود.
هوش مصنوعی: در یک لحظه، آتش غیرت باعث سوختن شد. اگر در میانه این عشق خیالی پردهای وجود داشت، شاید وضع متفاوت بود.
هوش مصنوعی: در یک ظرف، زیبایی و جذابیت معشوق را نثار کرد، همانطور که هر درب بزرگ و باارزشی در خزانه وجود دارد.
هوش مصنوعی: در روزی که در عالم هستی، ندا و آواز حسینی در فضای وجود طنینانداز بود، چیزی جز این نغمه به وجود نیامد.
هوش مصنوعی: به جانم سوگند که در آن سینهای که نشانه تیر بدبختی بود، هیچ نشانی جز نی پیدا نیست.
هوش مصنوعی: کوری را تماشا کن که چگونه کوفیها آینهای را شکستند که نماد زیبایی یگانه بود.
هوش مصنوعی: نی؛ نی؛ حقیقتی که باقی است هرگز از بین نمیرود. اگر اتفاقی بیفتد و شکل و ظاهر از بین برود، نباید نگران بود.
هوش مصنوعی: ای جایگاه عزای تو، این سقف آبی که پر از خون است، نشان از درد و داغ تو دارد و به اندازهای این درد عمیق است که ظرف وجود را پر کرده است.
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن حس حزن و اندوهی عمیق اشاره دارد. شاعر به ستارهها خطاب میکند و از آنها میخواهد که توجه کنند به قطرات خونی که در غم و ماتم از چشمان عِلویان (اشاره به خاندان علی) ریخته شده است. این تصویر نشاندهندهی شدت احساسات و عزاداری افراد است که به خاطر فقدان و غمهایی که تجربه کردهاند، اشکهایشان به مانند قطرات خون به زمین میچکد.
هوش مصنوعی: هر چه نوازنده مینوازد، من به خاطر تو میگریم و هر چه خواننده میخواند، نالهای است که بیتو سر میدهد.
هوش مصنوعی: تنها انسانهای زمینی نیستند که به خاطر تو سوگواری میکنند، بلکه از دنیای غیب تا دنیای شاهد همگی در غم تو اشک میریزند.
هوش مصنوعی: از خون قربانیان تو، کویر ماریه تبدیل به باغی پر از گل و سنبل شده که تمام زیباییاش مانند گیسوان مشکین است.
هوش مصنوعی: چه کسی بر نیزه قرآن را تلاوت میکند؟ تو بیدارِ ملککف هستی، و دیگران در خوابند.
هوش مصنوعی: عجب نیست اگر بزرگان و سروران در برابر تو سجده کنند، ای کسی که سر به اطاعت خداوند در برابر او خم کردهای.
هوش مصنوعی: زمان پایان دورهٔ بندگی فرا رسیده است. از سجده برخیز و سر خود را بالا بگیر، زیرا او تمام وجود تو را در خود خواهد گرفت.
هوش مصنوعی: خون خداوندی که میتواند راز "من حقیقت هستم" را نمایان کند، به دنیا بنگر که در دل او چگونه مکانی برای این حقیقت فراهم شده است.
هوش مصنوعی: آن کسی که درک و فهم عمیقی از حقیقت ندارد، به طور نابخردانه جایش را بر روی سر میم سنان قرار میدهد.
هوش مصنوعی: عیسای روحانی که منشا حیات برای جهان است، چگونه ممکن است که خدا اجازه دهد انسانی تشنه جان خود را از دست بدهد؟
هوش مصنوعی: به دنیا نگاه کن که برای کشتن یک نفر، هر چیزی که در دستش باشد، حتی تیر و کمان، را استفاده میکند.
هوش مصنوعی: وجود پروردگار، که در هر زمان او را در مسیر وصال و ارتباط با خود میخوانند، ندای بازگشت از جایی فراتر از تمام مکانها را به او میدهد.
هوش مصنوعی: ای دوران پست و بیارزش؛ در نظر داشته باش که برای دیدن دوست، حاضرم تاج و جواهراتم را به راحتی به دشمن دین بدهم.
هوش مصنوعی: آن پرندهای که در بالاترین مقام آسمانی جای دارد، چگونه میتواند دل به نشینی در این خاک بدهد؟
هوش مصنوعی: کسی که در عشق کشته شده، از این دنیای تاریک و غمانگیز بیخبر است؛ زیرا دل او مانند شاهباز است که در آشیانهای آرام در نزد پادشاه سکونت دارد.
هوش مصنوعی: میدانی چه روزی دختر حضرت زهرا (س) به اسیری رفت؟ آن روزی که نقشه بیعت با امام علی (ع) شکل گرفت.
هوش مصنوعی: آه و افسوس که موجودی بزرگ و خاص در دنیای اسرار و ناشناختهها به وسیلهٔ کفر و نافرمانی به هدفی برای آسیبپذیری تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: باد مرگ، تخت و سلطنت سلیمان را برچید و دیوی شرور به عنوان وارث تاج و تخت او ظاهر شد.
هوش مصنوعی: مولود شیرخوارۀ حجر بتول، در واقع نمادی از پاکی و معصومیت است که در آغوش مادرش، دلتنگی و آسیبهای دنیا را نمیداند. حرمله با تیرش، به نوعی نمایانگر ظلم و ستم در دنیای بیرون است که میخواهد به این معصومیت آسیب بزند. این شعر به تضاد بین innocence و ظلم اشاره دارد.
هوش مصنوعی: از دوری خود سیر نشده است تا زمانی که چرخ زمان از خون گلوی شه لبتشنه سیر شود.
هوش مصنوعی: من در شگفتم که چگونه شیر خدا به زمین افتاد؟ در همان لحظهای که آهوان حرم گرفتار شدند.
هوش مصنوعی: سؤالی نشاندهنده حیرت است دربارهٔ اینکه چگونه زنجیر کین و ظلم میتواند بر گردن کسی استیلا پیدا کند. این شخص تحت تأثیر چرخ زمان به وضعیتی رسیده است که بهدلیل بخت و اقبال، به حالت ضعف و ناتوانی دچار شده است، در حالی که پیشتر در مقام قدرت و شجاعت بوده است.
هوش مصنوعی: ای آسمان، تغییر کن؛ چرا که وضعیت تو خیلی عجیب است و شور و هیجان قیامت در حرکاتت دیده میشود.
هوش مصنوعی: ای تو که به خاطر غمت، زمین و آسمان به گریه افتادهاند، ماهیها در آب و جانوران در دشت نیز از شدت اندوه به سوگ نشستهاند.
هوش مصنوعی: روز و شب به یاد لبان تو، زمانه به خاطر دلتنگیاش مانند رودهای نیل، فرات، دجله و جیحون اشک ریخته است.
هوش مصنوعی: درخشش از موهای تو همچون تابش آفتاب، باعث شده که اشک داغ صبحگاه بر آسمان بریزد.
هوش مصنوعی: در آسمان به خاطر دود حاصل از چرخیدن خیام، چشمان مسیح پر از اشک و ناله شده است.
هوش مصنوعی: با حس ندمندی و عشق به تو، مجنون در بیابان دیوانگی اش به یاد لیلی اشک ریخته و دلشکستگی خود را به نمایش گذاشته است.
هوش مصنوعی: فقط چشمهای دوستت نیست که به خاطر تو اشک میریزند، بلکه قاتل تو نیز با خنجر در دست، برای تو خون میگرید.
هوش مصنوعی: انسان به خاطر عزای تو از باغ بهشت بیرون آمده و با دل پر از درد و اندوه گریه میکند.
هوش مصنوعی: اگر از ابتدا این داستان برای تو نبود، پس در جهان نشانهای از آدم و حوا هم وجود نداشت.
هوش مصنوعی: بدون وجود پادشاه دین، روزگار این جهان خراب است. ای آسمان، در را به روی آفتاب ببند!
هوش مصنوعی: آسمان تاریک شب را کنار بزن و خود را به طور کامل در لباس سیاه بپوشان، اینگونه میتوانی زیبایی را به نمایش بگذاری.
هوش مصنوعی: اشک نور خورشید در آسمان را مثل خون، در این مکان پر آشوب بریز.
هوش مصنوعی: اگر نی، یعنی نیِ نای، تا ابد خون بریزد، دیگر باران آسمان بیفایده است. نوشیدن آب از رودی که در آن بیماری وجود دارد، بیفایده خواهد بود.
هوش مصنوعی: آب برای آرام کردن تشنگی جانی که گرسنه است، وجود دارد. اما وقتی که این آب را به او برسانیم، دیگر نیازی به باران نداریم که بر زمین بریزد.
هوش مصنوعی: خورشید، دوباره از پس پردهٔ شب، سر برافراز. زینب درخشندگی چهرهاش را به مانند ماه، از زیر حجاب به نمایش گذاشته است.
هوش مصنوعی: ای کاش آدمی از خاک سر بلند نمیکرد، زیرا این آتش، دل بوالبشر را که به بوتراب میسوزاند، به شدت آزار میدهد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که تنها بخاطر یک موضوع، دل بهایی سوخته نمیشود. مانند موسی که در آتش غم میسوزد و یونس که در آب دریا میسوزد، اشاره به این دارد که افراد بزرگ و پیامبران هم برای دردها و مشکلاتشان غم و رنج را تحمل میکنند.
هوش مصنوعی: در این جهان، به عشق و شهادت و دلدادگی اهمیت چندانی داده نمیشود و این فضا برای کسی که پادشاه واقعی است، بسیار تنگ و محدود به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: پرنده کوچک هر چقدر هم پرتوان باشد، نمیتواند با باز شاه رقابت کند. او از پنجههای پرنده کوچک شرم دارد.
هوش مصنوعی: من از درخشش خودم مانند آینه میشکفم و میشکنم، زیرا دل دشمن چون سنگی پر از کینه است.
هوش مصنوعی: او نیروی خود را از خداوند گرفته و با شمشیر کینه به جنگ قومی میرود که آماده نبرد با خدا هستند.
هوش مصنوعی: اگر پیمان نخستین را که در عالم الست گرفته نشده باشد، پس به یقین، او که بقا را در کام مخالفان دارد، نمیتواند از دندانهای زهرآلود آنها در امان بماند.
هوش مصنوعی: از عشق بپرس که حال و روز جانبازی حسین چگونه بود؛ عقل در این میدان، همانند مرکب براق، ناتوان و کجقدم بود.
هوش مصنوعی: احمد اگر به بالاترین مقام ها و جایی نزدیک خداوند رسید، معراج او مانند شاهی بود که در جستجوی هدفی بزرگ و مهم است.
هوش مصنوعی: وقتی که شاه دین از تیر کینه خالی شد، صدای پیام مهمی به گوش او رسید که از پشت پرده آمده بود.
هوش مصنوعی: ای شاه سوار کاروان رنجها و مصیبتهای ما، دوباره به سوی ما بازگرد که تنها از توست مکان و مقام ملاقات ما.
هوش مصنوعی: شبی که عشق به اوج خود میرسد، شب اسرا است. پس با شوق و اشتیاق به سمت فضای خلوت و رازآلود ما برو.
هوش مصنوعی: تو برای ما هستی و ما نیز برای تو، این یک پیمان است که فنا و نابودی تو با بقای ما در ارتباط است.
هوش مصنوعی: با شوقی بیحد به دیدار دوست رفتی و از این عشق هیچکس زیان نبرده است.
هوش مصنوعی: فدای شجاعت و دلیری تو شدم که حجاب دیدن دوتایی را کنار زدی و در زیباییهای تو اینقدر پیشرفتی که خودت نمایانگر هستی و ما در پسپردهایم.
هوش مصنوعی: برگرد و بیا که از آغاز، چشمان ما منتظر ورود تو بودهاند. انبیای ما هم فقط خاک روبی مسیر تو بودند.
هوش مصنوعی: بشنو که از ابتدا، تاج سلطنت و ربو بیت به خاطر تو بر سر تو قرار گرفته و این موضوع به خاطر عشق ما به توست.
هوش مصنوعی: اگر به خاطر تشنگی دلات بسوزد، نگران نباش؛ زیرا ما با رحمت بیپایان خودت را سیراب میکنیم.
هوش مصنوعی: اگر شخصی نادلجان از تو چیزی بگیرد، ناامید نشو، چون با تیر شجاعت به سوی آرزوهای بزرگ پرواز خواهی کرد.
هوش مصنوعی: ما به جای فرش، بالهای فرشتگان را گسترش دادهایم تا اینکه هیچ آسیب و زخمی به تو نرسد، و کربلایی برای تو وجود نداشته باشد.
هوش مصنوعی: خلیل نگران نباش، چون فدای دوست شدن کافی است. اکبر، تو قربانی میکنی و این به نفع ماست.
هوش مصنوعی: کجاست نوح؟ بگو که به دشت مصیبت بیاید و دوباره کشتیهای شکسته را در اطراف ما ببیند.
هوش مصنوعی: موسی در کوه طور صدای خدا را شنید که به او گفت: «اگر میخواهی به ما نزدیک شوی، باید به جلوهگاه نینوا بیایی.»
هوش مصنوعی: اگر جان در عذاب و رنج بگذرد، ای مسیح، به دار کربلا نگاه کن و ببین که ما در چه بلایی گرفتاریم.
هوش مصنوعی: تو ای کسی که یاد تو از آغاز خلقت بر سرنوشت ما سایه انداخته، به زودی گفتن از روزهای اول داستان تو فراموش میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که زینب (س) بدن آن شهید را بر روی زمین مشاهده کرد، از دلش نالهای جانسوز و پر از درد بیرون آمد.
هوش مصنوعی: ای کسی که در آرامش و راحتی به خواب رفتهای، خوب نگاه کن به وضعیت ما و بعد دوباره در خواب شیرین غوطهور شو.
هوش مصنوعی: ای کسی که وارث مقام رهبری و امامت هستی، برخیز و بر روی کسانی که بدون کفن جان دادهاند، نماز بخوان.
هوش مصنوعی: بچهها را به مشکلات سخت زندگی بینداز و دستانت را برای کمک به آنها دراز کن.
هوش مصنوعی: در دل من دردهای زیادی وجود دارد که ناشی از سختیهای زندگی است. اگر میتوانی، دستی به یاری به من دراز کن و به من گوش بده تا از رازهای درونم بگویم.
هوش مصنوعی: من از زندگی دنیا خستهام؛ یکی به من کمک کند تا از این وضعیت رهایی پیدا کنم و از درد و رنج نجات یابم.
هوش مصنوعی: بیدار شو، صبح شده و شب تمام شده است. ای رهبر کاروان، ما را بر شتر بدون بار آماده کن.
هوش مصنوعی: یا ما را در دشت خوفناک یاری کن و دوباره به سمت حجاز راهی کن.
هوش مصنوعی: چشمانش پر از اشک و خون شده و به آسمان ناآرام و غمگین نگاهی انداخته و با صدای نالان از آن خواسته است.
هوش مصنوعی: ای گردونهی پست! تو چگونه با این بیعدالتیات، عزیز فاطمه را خوار و نادان کردی؟
هوش مصنوعی: افراد خانواده تو تا روز قیامت در زندگی به خوشی و رضایت خواهند رسید، به شرطی که تو در این دنیا موفق نباشی.
هوش مصنوعی: این چه زمانی و کجا مناسب است که افراد بیارزش و پست در کاخهای زرین به مقام و جایگاه والا نشسته و مورد احترام قرار گیرند؟
هوش مصنوعی: مردمی که برای عزت و کرامت خود ارزش قائل بودند، تا وقتی که در مقابل ذوالجلال قرار داشتند، در نهایت در زمان غروب به اسارت افتادند.
هوش مصنوعی: تو به بازوی سجاد، که نشانی از ضعف دارد، چنان وابسته و قید شدهای که هیچ رحمی از تو بر آن وجود ناتوان دیده نمیشود.
هوش مصنوعی: کشتی عزادار اصغر به شدت ناله میکند و دل کسی از زیبایی آن شمع باطنی و گلهای دلانگیز نمیسوزد.
هوش مصنوعی: تو با قد بلند و جوانیات، اکبر را بر زمین زدهای و ای چرخ پیر، برای این کار از تو افسوس میخورم.
هوش مصنوعی: هیچ نفعی از تیغ خسرو دین نصیب تو نشد، هیچ شرم و حیا هم نکردی از نگاه خسروان.
هوش مصنوعی: هرگز هیچکس، ای زمانهی پستنهاد، با مهمان خود اینگونه رفتار نکرده است.
هوش مصنوعی: در درونم مانند آتش شعلهور شو و زبانم را به آتش بکش. ای خاک بر سر من و بر این حکایت زندگیام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.