بخش ۹ - ذکر شهادت سبط مؤتمن حضرت شاهزاده، قاسم بن الحسن علیه السلام
قاسم آن نوباوۀ باغ حسن
گوهر شاداب دریای مِحَن
شیر مست جام لبریز بلا
تازه داماد شهید کربلا
چارده ساله جوان نونهال
برده ماه چادره شب را به سال
قامتش شمشاد باغستان عشق
روش سرمشق نگارستان عشق
در حیا، فرزانه فرزند حسن
در شجاعت، حیدر لشگر شکن
با زبان لابه نزد شاه شد
خواستار عزم قربانگاه شد
گفت شه: کای رشک بستان ارم
رو تو در باغ جوانی خوش بچم
همچو سرو از باغ غم آزاد باش
شاد زی و شاد بال و شاد باش
مهلا ای زیبا تذرو خوش خرام
این بیابان سر به سر بند است و دام
الله ای آهوی مُشکین تتار
تیر باران است دشت و کوهسار
بوی خون می آید از دامان و دشت
نیست کس را زان امید بازگشت
کی روا باشد که این رعنا نهال
گردد از سم ستوران پایمال؟
کی روا باشد که این روی چو ورد
غلطد اندر خون به میدان نبرد
گفت قاسم: کای خدیو مستطاب
ای تو ملک عشق را مالک رقاب
گرچه خود من کودک نو رسته ام
لیک دست از کامرانی شسته ام
من به مهد عاشقی پرورده ام
خون به جای شیر مادر خورده ام
کرده در روز ولادت کام من
باز با شهد شهادت مام من
گرچه در دور جوانی کامهاست
کار من رفتن به کام اژدهاست
کام عاشق غرقه در خون گشتن است
سر به خاک کوی جانان هشتن است
ننگ باشد در طریق بندگی
بر غلامان بی شهنشه زندگی
زندگی را بی تو بر سر خاک باد
کامرانی را جگر صد چاک باد
لابه های آن قتیل تیر عشق
می نشد پذرفته نزد پیر عشق
بازگشت آن نوگل باغ رسول
از حضور شاه نومید و ملول
شد به سوی خیمه آن گلگون عذار
از دو نرگس بر شقایق ژاله بار
چون نگردد گفت سیر از زندگی
آنکه نپسندد شهش بر بندگی
چون ز بی قدری نکردت شه قبول
رخت بربند از تن، ای جان ملول
سر که فتراکش نبست آن شهسوار
گو سر خود گیر و بر سر خاکبار
سر به زانوی غم آن والا نژاد
کآمدش ناگه ز عهد باب یاد
که به هنگام رحیل آن شاه فرد
هیکلی بر بازویش تعویذ کرد
گفت هر جا سخت گردد بر تو کار
نامه بگشا و نظر بر وی گمار
هر کجا سیل غم آرد بر تو رو
این وصیت باز کن بنگر در او
گفت کاری سخت تر زین کار نیست
که به قربانگاه عشقم بار نیست
یا چه غم زین بیشتر که شاه راد
ره به خلوتگاه خاصانم نداد
نامه را بگشود و دیدش کِش پدر
کرده عهدش کایرهمایون رخ پسر
ای تو نور چشم عمّ و جان باب
وی مرا تو در وفا نایب مناب
من نباشم در زمین کربلا
بر تو بخشیدم من این تاج ولا
چون ببینی عمّ خود را بی معین
در میان کارزار اهل کین
زینهار، ای سرو رعنای سهی
لابه ها کن تا به پایش سر نهی
جهد کن فردا نباشی شرمسار
در حضور عاشقان جان نثار
جان به شمع عشق چون پروانه زن
خود بر آتش چابک و مردانه زن
بر قد موزون کفن می کن قبا
اندران صحرا قیامت کن بپا
شاهزاده خواند چون عهد پدر
با ادب بوسید و بنهادش بسر
می نگنجید از خوشی در پیرهن
حجلۀ داماد شد بیت الحزن
عقدههای مشکلش گردید حل
وان همه انده بشادی شد بدل
از شعف چون غنچهٔ خندان شکفت
شکر ایزد را به جای آورد و گفت
ای همایون قرعهٔ اقبال من
کایۀ لا تقنط آمد فال من
شکر للّه کافتتاح این مثال
کوکب بختم برآورد از وبال
در فضای عشق بال افشان شدم
لایق قربانی جانان شدم
عهدنامه برد شادان نزد شاه
با تضرع گفت: کای ظلّ اله
سوی درگاهت به کف جان آمدم
نک ز شه در دست فرمان آمدم
سر خط امضا ده این منشور را
وز جسارت عذر نه مامور را
دید چون شاه آن مینو نگار
شد به سیم از جزع مروارید بار
گفت کای صورت نگار خوب و زشت
جان فدای دست تو کاین خط نوشت
جان فدای دست تو ای دست حق
که گرفته بر همه دستی سبق
پس بگفتش شاه: کای ماه تمام
کرده با من نیز عهدی آن همام
که ز عقد دخت خود شادت کنم
واندرین غمخانه دامادت کنم
کرده دامادیت را گلگون قبا
نک زخون آماده خیاط قضا
گو بر افروزند بهر حجله گاه
بانوانت شمعها از تف آه
خواهران از درج چشم اشکبار
دُرّ بر افشانند از بهر نثار
از دل خونین بنات بوتراب
طشت خون آرند از بهر خضاب
مویه سر گیرند از دل های ریش
عنبر افشانند از موی پریش
از خراش چهره و لخت جگر
دامن آمویند از گلهای تر
افکند لب تشنگان طرف آب
عود بر مجمر ز دلهای کباب
پس به امر دُرّ دُرج لَو کُشَف
شد مه و خورشید در برج شرف
خواست بستن عقد کابین بهرشان
نقد جان آمد سزای مهرشان
با همین مهر آن شه و الشمس تاج
آندو کوکب را بهم داد ازدواج
زهره و برجیس با هم شد قرین
خواست از نه پرده آهنگ حنین
کاللّه الله اینچه جشن است و چه سور
حلقهٔ ماتم به آئیین سرور
شمع های بارگاه نه تُتُق
ریخت اشک خون به دامان افق
کرد چرخ آماده بهر دخت شاه
از نسیج شام، دیبای سیاه
علویان از غم تراشیدند رو
حوریان اندر جنان کندند مو
زُهره واپس زد به گردون طبل سور
اوفکند اندر جهان شور نُشور
نَسر نالان، همچو بر گل عندلیب
بسته خون جای حنا کفُّ الخضیب
دختران بر دور نعش اندر ثُبُور
خون فشان از دیده شَعرای عبور
بس که در هم بود دور روزگار
شد به یک گلشن خزان جفت بهار
در میان حجله داماد و عروس
رو به هم چون فَرقَدان با صد فُسوس
این، سر زانو گرفته در کنار
وان ز دُرج چشم تَر بیجاده بار
کامدش ناگه بگوش از دشت کین
شاه دین را صیحهٔ هَل مِن مُعین
گفت: کای نابرده کام از زندگی
رفتم از کوی تو با شرمندگی
عذر من بپذیر و واهل دامنم
تا چو بِسمل، دست و پا در خون زنم
دیر شد، یاری فرزند رسول
کن وداعم زود، کن عذرم قبول
واهلم تا رو به قربانگه کنم
جان نثار خاک پای شه کنم
مرمرا از خون خویش اورنگ به
که عشیق باوفا یکرنگ به
سیر شد دوران ز عیش فرُّخم
نوعروسا سیر بنگر بر رُخم
نو عروسا تار گیسو باز کن
مو کنان آهنگ ماتم ساز کن
نوعروسا توشه گیر از بوی من
که نخواهی دید دیگر روی من
در عروسی طرح رسم تازه کن
از خراش چهره، بر رخ غازه کن
از سرشک دیده، بر رو زن گلاب
بر رخ از موی پریشان کن نقاب
نیل غم کِش بر بساط شادیم
از کفن کن خلعت دامادیم
چون گل از عشقم گریبان پاره کن
حلقهٔ زنجیر طوق و یاره کن
سر برهنه با دو چشم اشکریز
مهد بر نه بر هَیون بی جَهیز
چتر بر سر از غبار راه زن
بر فلک آتش ز شمع آه زن
رو به سوی مقتلم با ناله کن
سیر باغ ارغوان و لاله کن
غرق خونم در میان حجله بین
تشنه ماهی در کنار دجله بین
مو پریشان ساز با شور و نوا
عنبرستان کن زمین نینوا
روی خود نه بر رخ گلگون من
ارغوانی کن عذار از خون من
ناله در هر شهر و هر ویرانه کن
هر کجا سوریست ماتمخانه کن
خواست چون رفتن برون از حجله گاه
دامنش بگرفت نالان دخت شاه
گفت: کای جان ها اسیر موی تو
کی ببینم بار دیگر روی تو
گفت: ماند ای سرو قامت یار من
بر قیامت وعدۀ دیدار من
گفت با آن شوکت و زیب و فَرَت
من چه سان بشناسم اندر محشرت
آستین زد چاک گفتش کای حبیب
این نشان توست در روز حسیب
که گواه عاشقان راستین
پیش اهل دل بود در آستین
این بگفت و راند سوی رزمگاه
با تَعَنُّت گفت با میر سپاه
کاسب خود را دادهای آب، ای لعین؟
گفت: آری، گفت: وَیحَک شرم بین
اسب تو سیراب و فرزند رسول
نک ز تاب تشنگی از جان ملول
سر به زیر افکند از شرم آن عنید
که به پاسخ حجّتی در خور ندید
شامئی را گفت ساز جنگ کن
سوی رزم این صبی آهنگ کن
گفت شامی ننگ باشد در نبرد
کافکند با کودکی پیکار مرد
خود تو دانی که مرا مردان کار
یک تنه همسر شمارد با هزار
دارم اینک چار فرزند دلیر
هر یکی در جنگ زاوی شیر گیر
نک روان دارم یکی بر جنگ او
با همین از چهره شویم ننگ او
گفت: اینان زادگان حیدرند
در شجاعت وارث آن سرورند
خردسال ار بینیش خرده مگیر
که ز مادر شیر زاید زاد شیر
از طراز چرخ بودی جوشنش
گر به خردی تن بر این دادی تنش
این شررها کز نژاد آتشند
خرمنی هر لحظه در آتش کشند
نسل حیدر جملگی عَمر افکنند
که به نسبت خوشه آن خرمنند
آنکه از پستان شیری خورد شیر
گرچه خرد آمد شجاع است و دلیر
گر نبودی منع زنجیر قضا
تنگ بودی بر دلیریشان فضا
داد شامی از سیه بختی جواز
پور را بر حرب آن ماه حجاز
شاهزاده راند باره سوی او
یافت ناگه دست بر گیسوی او
موکشان بربود از زین پیکرش
داد جولان در مصاف لشگرش
آنچنانش بر زمین کوبید سخت
کاستخوان با خاک یکسان گشت و پخت
هم یکایک آن سه دیگر زاد وی
رو به میدانگه نهاد او را ز پی
در نخستین حملۀ آن میر راد
پای پیکارش نماند و سر نهاد
ساکنان ذروۀ عرش برین
زآسمان خواندند بر وی آفرین
شامی آمد با رخ افروخته
دل ز داغ سوگواری سوخته
اهرمن چون با فرشته شد قرین
کرد رو بر آسمان سلطان دین
کای مهین یزدان پاک ذوالمنن
این فرشته چیره کن بر اهرمن
لب بهم ناورده شه، سبط کریم
کرد شامی را به یک ضربت دو نیم
زانچنان دعوت نبود این بس عجیب
بود عاشق صوت داعی را مجیب
ای خوش آن صوتی که او جویای اوست
رأی این، در هر چه خواهد، رأی اوست
نی معاذ الله خطا رفت، ای عجیب
صوت داعی بود خود صوت مجیب
داند آن کز سرّ عشق آگه بود
کاین همه آوازها از شه بود
رو حدیث کُنت سَمعه باز خوان
تا بیابی رمز این سرّ نهان
شد چو از تیغش دو نیم آن رزم کوش
مرحبا آمد ز یزدانش بگوش
تافت شهزاده عنان از رزمگاه
شکوه بر لب از عطش تا نزد شاه
دید چون خوشیده یاقوت ترش
بر دهان بنهاد شاه انگشترش
در صدف گفتی نهان شد گوهری
یا هلالی شد قرین مشتری
کرد آگاهش ز رمز عشق شه
بر دهانش مهر زد، یعنی که صَه
چشمهای جوشید از آن چون سلسبیل
زندگی بخش دو صد خضر دلیل
چون لب لعلش از او سیراب شد
تشنهٔ دیدار جدّ و باب شد
تاخت سوی رزمگه با صد شتاب
باد پا چون تشنه، مستعجل بر آب
شیر بچه تیغ مردافکن به مشت
کشت از آن روباه مردان آنچه کشت
حیدرانه تیغ در لشکر نهاد
پشته ها از کشته ها ترتیب داد
ظالمی زد ناگهش تیغی به فرق
تن ز زین برگشت، در خون گشت غرق
نوعروس از غم گریبان چاک کرد
فاطمه در خُلد بر سر خاک کرد
کرد رو با شیرِ حق، کی داورم
وقت آن آمد که آیی بر سرم
زد فلک در نیل، رخت شادیم
خاک و خون شد حجله دامادیم
شاه دین آمد به بالین حبیب
دید دامادی دو دست از خون خضیب
سر بریدن را سِتاده بر سرش
قاتلی در دست خونین خنجرش
دست او افکند با تیغی ز دوش
لشگر از فریاد او آمد به جوش
زد به لشگر شاه دین با تیغ تیز
گرم شد هنگامۀ جنگ و گریز
پیکر آن تازه داماد گزین
شد لگدکوب ستور اهل کین
شه چو آمد بار دیگر بر سرش
دید با حالی دگرگون پیکرش
برگ برگ نوگل باغ هدی
از سموم کین شده از هم جدا
گفت با صد حسرت و خون جگر
کای همایون فال و فرّخ رخ پسر
قاتلانت در دو عالم خوار باد
خصم شان پیغمبر مختار باد
سخت صعب آید به عمّت زندگی
که تواش خوانی گه درماندگی
بهر یاریّ تو برناید فرود
یا نبخشد بر تو آن یاریش، سود
پس کشیدش بر کنار، از لطف شاه
برد نالانش به سوی خیمه گاه
گفت مهلا ای عزیزان گزین
که هوان واپسین ماست این
یارب این قوم سیه دل خوار باد
بر جبینشان داغ ننگ و عار باد
ای جهان داور، ملیک هفت و چار
وانمان دیار از ایشان در دیار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر درباره قاسم، نوجوانی چهارده ساله از نسل امام حسن (ع) است که در واقعه عاشورا به کربلا میرود. او از شجاعت و عشق به اهل بیت سخن میگوید و به سمتی میرود که در میدان جنگ به شهادت برسد. قاسم به مادرش و نیز به وعدههای پدرش اشاره میکند و احساساتی را از زندگی و جنگ بیان میکند. او از غم و ماتم میگوید، و در عین حال به عشق و شجاعتش در جنگ تأکید دارد. نهایتاً قاسم به میدان میرود و در مبارزهای نابرابر با دشمنان کشته میشود و این مسئله به شادی و غم عروسیاش مرتبط میشود. تصویرسازیهای شاعرانه درباره عشق، غم، شجاعت و فداکاری در این شعر به وضوح نمایان است.
هوش مصنوعی: قاسم، جوانی که در باغ زیبای حسن پرورش یافته و همچون مرواری درخشان و شاداب در دریای مشکلات و چالشها قرار دارد.
هوش مصنوعی: شیر غران و پرشور، که با مشکلات و مصائب زیادی دست و پنجه نرم کرده، مانند تازۀ دامادی است که در میدان نبرد کربلا جان خود را فدای آرمانها و اعتقاداتش کرده است.
هوش مصنوعی: یک جوان چهارده ساله که هنوز در حال رشد و شکوفایی است، در شب زیبای ماه پوشش چادری را به دوش کشیده و به سالهای سابق خود فکر میکند.
هوش مصنوعی: اندام او همچون شمشاد در باغ عشق است و او الگوی زیبایی در دنیای عشق به حساب میآید.
هوش مصنوعی: در اینجا به ذکر دو شخصیت بزرگ پرداخته شده است. یکی از آنها که از خانوادهی حسن است، در حیا و ادب و شخصیت برجسته شناخته میشود. دیگری، حیدر، به خاطر شجاعت و قدرتش در میدان جنگ معروف است و به عنوان کسی که دشمنان را شکست میدهد، شناخته میشود. این عبارت نشاندهندهی ویژگیهای بارز و برجسته آنهاست.
هوش مصنوعی: با ناله و گریه نزد پادشاه رفت و خواستار عزم قربانی کردن شد.
هوش مصنوعی: شاه گفت: ای کسی که در باغ ارم حسرت میخوری، برو و در باغ جوانی خوش بگذران.
هوش مصنوعی: مانند سرو، از درد و غم رها باش و زندگی را با شادی و سرخوشی سپری کن.
هوش مصنوعی: آرام باش ای زیبا، با ناز و راه رفتن خود به این بیابان که پر از خطر و تلههاست، توجه کن.
هوش مصنوعی: خداوند، ای آهوی خوشبو و زیبا، تیرهای باران بر دشت و کوهستان میبارد.
هوش مصنوعی: بوی خون در فضا پراکنده است و در کوه و دشت، کسی نیست که به امید بازگشت به زندگی یا به حالت عادی، آرامش پیدا کند.
هوش مصنوعی: آیا درست است که این گل زیبا زیر پاهای اسبها له شود و نابود گردد؟
هوش مصنوعی: آیا درست است که این چهره زیبا در میدان جنگ و در خون غوطهور شود؟
هوش مصنوعی: قاسم گفت: ای سرور گرامی، تو صاحب عشق هستی و بر آن تسلط داری.
هوش مصنوعی: با اینکه من هنوز جوان و ناپخته هستم، اما از لذتهای دنیا دست کشیدهام.
هوش مصنوعی: من در محیط عشق بزرگ شدهام و به جای شیر مادر، خون عشق را نوشیدهام.
هوش مصنوعی: در روزی که به دنیا آمدهام، آرزوهایم به تحقق پیوسته و زندگیام با طعم شیرین شهادت پر شده است.
هوش مصنوعی: هرچند در دوران جوانی لذتها و خوشیها فراوان است، اما سرنوشت من به سمت خطر و مشکلات میرود.
هوش مصنوعی: عاشق به شدت دچار درد و رنج شده است و سر به خاک معشوق گذاشته و از شدت عشق و عاطفه، غرق در احساسات و زخمهای درون خود است.
هوش مصنوعی: زندگی بدون وجود یک سرپرست و ولیّ در مسیر بندگی، برای خدمتگزاران ننگآور است.
هوش مصنوعی: زندگی بدون تو برای من مثل برهوتی است که هیچ خوشی و کامی در آن نیست. در این شرایط، درد و رنج من زیاد است و دلدردی برایم باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: پیکر آن جان باخته در عشق به طوری که تیرهای محبت نتوانند او را رنجانند، نزد استاد عشق مورد پذیرش قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: نوگل باغ رسول پس از ملاقات با شاه، ناامید و دلشکسته به خانه برگشت.
هوش مصنوعی: به سوی خیمه، آن دختر زیبا با گونههای گلگون، دو نرگس را در دست دارد که بر روی شقایقها، قطرات شبنم نشسته است.
هوش مصنوعی: اگر کسی به زندگی خود راضی نباشد و درک نکند که باید به سرنوشت و واقعیتها تسلیم شود، هرگز نمیتواند از این دنیا به خوبی بهرهبرداری کند.
هوش مصنوعی: زمانی که به دلیل کم ارزش بودن تو، کسی تو را نمیپذیرد، ای جان، از این تن دلزده و خسته شو و رخت خود را برکن.
هوش مصنوعی: زمانی که سرنوشتی بر تو رقم نخورده است، آن شخص شجاع به تو میگوید خود را جمع و جور کن و با خاکی که به تو تعلق دارد، کنار بیامید.
هوش مصنوعی: فردی با منزلت و شرافت، به خاطر غم و اندوه خود، سر را به زانو گذاشته است. ناگهان، یاد ایام گذشته و عهد پدرش به سراغش آمد.
هوش مصنوعی: در زمان ترک آن پادشاه بزرگ، او بر بازوی خود طلسمی آویخت.
هوش مصنوعی: هرگاه در کاری که انجام میدهی به مشکل برخوردی، به یادداشتهایت نگاهی بینداز و به آنها توجه کن.
هوش مصنوعی: هر جا که غم و اندوه بر تو هجوم آورد، این وصیت را باز کن و به آن نگاه کن.
هوش مصنوعی: گفتن این معشوقه میگوید که هیچ کاری به اندازهٔ رسیدن به معشوق دشوار نیست، زیرا برای او چه بسا نداشته باشد که به قربانگاه عشق برود.
هوش مصنوعی: چرا باید ناراحت شوم وقتی که شاه رفیق خود را به فضای خصوصی مخصوص نزدیکانش راه نداده است؟
هوش مصنوعی: نامه را باز کرد و دید که پدرش برای او پیمانی بسته است که او را همپایه خود قرار دهد.
هوش مصنوعی: ای که نور چشم عمّ و جان پدر هستی، تو در وفاداری به من جانشین شایستهای هستی.
هوش مصنوعی: من در زمین کربلا حاضر نیستم، ولی این تاج مقام و ارزش را برای تو به امانت گذاشتهام.
هوش مصنوعی: وقتی ببینی که عمویت در میدان جنگ و در بین دشمنان بدون هیچ حامیای قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: ای سرو زیبا و بلند، لطفاً فریادها و نالهها را بشنو و تا زمانی که پایش را بر زمین میگذارد، مراقب او باش.
هوش مصنوعی: تلاش کن که فردا در برابر عاشقان فداکار، شرمندگی نکشی.
هوش مصنوعی: عشق را همچون پروانهای در کنار شمع بدان که با شجاعت و سرعت به سوی آتش پرواز میکند.
هوش مصنوعی: بر قامت موزون، به زیبایی در این قبر بپوشان، در این دشت روز قیامت برپا میشود.
هوش مصنوعی: شاهزاده به آواز خواندن پرداخت و با احترام به عهد پدرش، آن را بوسید و بر سر گذاشت.
هوش مصنوعی: شادی و خوشی به قدری زیاد بود که در لباس دامادی جا نمیشد و به شدت احساس غم و اندوه را به وجود آورد.
هوش مصنوعی: مشکلاتش حل شد و آن همه غم و اندوه به شادی تبدیل گردید.
هوش مصنوعی: از خوشحالی مانند غنچهٔ خندان شکوفا شد و شکرگزاری کرد و گفت:
هوش مصنوعی: ای فرشتهی خوشبختی، بخت من در دستان توست. از ناامیدی دوری کن و به شانس خوب من توجه کن.
هوش مصنوعی: شکر خدا را که این نشانه، همچون ستارهای درخشان، مشکلات و سختیها را از زندگیام دور کرد.
هوش مصنوعی: در دنیای عشق پرواز کردم و به مقام قربانی محبوب رسیدم.
هوش مصنوعی: شادی که نمایندهای از طرف عدهای میباشد، با احساس ناامیدی و درخواست به درگاه شاه نزدیک میشود و از او درخواست میکند که به او و همراهانش کمک کند. او با نوعی اقرار و تواضع به شاه اشاره میکند که او سایهای از رحمت الهی بر سر مردم است.
هوش مصنوعی: به درب خانهات با جان و دل حاضر شدم، نه از سوی پادشاه، بلکه به دست خودم آمدهام.
هوش مصنوعی: این جمله به درخواست یا نیاز به امضا برای یک سند یا منشور اشاره دارد و از شخص میخواهد که با جسارت و بدون ترس از مامورین یا مسئولان، اقدام کند. در واقع، فرد باید با قدرت و اراده، خط امضا را بگذارد و به جلو برود.
هوش مصنوعی: وقتی شاه آن دختر زیبای مینو را دید، مانند نقره از ترس به مروارید تبدیل شد.
هوش مصنوعی: میگوید ای چهره زیبا و زشت، جانم را فدای دستانت میکنم، زیرا این خطی که نوشتهام از دست توست.
هوش مصنوعی: ای دست حق، جانم فدای تو که بر دیگر دستها برتری و تسلط داری.
هوش مصنوعی: پس شاه گفت: ای نورچشم، امیدوارم که تو نیز با من پیمانی ببندی.
هوش مصنوعی: من میخواهم با ازدواج دختری که دارم، تو را شاد کنم و در این خانهی غمزا، داماد تو شوم.
هوش مصنوعی: دامادیت را در لباس زیبا و رنگین به نمایش گذاشتهای، نه اینکه از خون آمادهسازیِ تقدیر و سرنوشت بسازی.
هوش مصنوعی: برای حیاط و منزل بانوانت شمعها را به خاطر عشق روشن کنید و به خاطر اشک و غمهای خود، این چراغها را بفروزید.
هوش مصنوعی: خواهران با چشمانی پر از اشک، زیبایی و ارزش خود را به همه هدیه میدهند.
هوش مصنوعی: از دل خونین دختران بوتراب، طشت خون برای خضاب (رنگ مو) میآورند.
هوش مصنوعی: از دلهای شکستخورده ناله و شیون بهپا میشود و عطر خوش عنبر از موهای پریشان آزاد میگردد.
هوش مصنوعی: از جراحتها و زخمهای صورت و دل که از گلهای تازه و زیبا ناخواسته برمیخیزند، دامن آغشته میشود.
هوش مصنوعی: تشنگان به کنار آب میروند و دلهایشان مثل چوبهایی در آتش میسوزد. آنها عود را روی آتش میگذارند تا عطر خوشی را به فضا بپراکنند.
هوش مصنوعی: اگرچه به خواست و این دُرّ گرانبها، اگر چهرهی ماه و خورشید در موقعیت عالی خود نمایان شود،
هوش مصنوعی: میخواستند برای هم پیمان ببندند و بهای عشق و محبتشان جانشان شد.
هوش مصنوعی: همین مهر و محبت باعث شد که آن پادشاه و خورشید با یکدیگر پیوندی برقرار کنند و ستاره را به هم پذیرفته و به نوعی اتحاد برسانند.
هوش مصنوعی: زهره و برجیس با هم ملاقات کردند و از پشت نه پرده به آهنگ حنین (صدای دلنشینی) دست یافتند.
هوش مصنوعی: این چه جشنی است و چه دور همی بزرگی که در کنار آن، حلقهای از اندوه نیز وجود دارد.
هوش مصنوعی: شمعهای بارگاه در حال سوختن هستند و اشکهای خونین به دامان افق میریزد.
هوش مصنوعی: چرخ گردون برای دختر شاه، پارچهای سیاه و با شکوه از جنس نسیج شام آماده کرده است.
هوش مصنوعی: علیزادگان به خاطر غم و اندوهی که داشتند، زیباییهای بهشت را به وجود آوردند و مانند حوریان در آنجا درخشیدند.
هوش مصنوعی: سیاره زهره به آسمان بازگشت و با صدای طبل جشن، شور و هیجانی در جهان به وجود آورد.
هوش مصنوعی: پرندهای زخمخورده و غمگین، مانند بلبل که در گلها به دام افتاده، به جای رنگ حنا، خونش بر دستانش نشانده شده است.
هوش مصنوعی: دختران در اطراف تابوت ایستادهاند و با چشمانی پر از اشک بر وفات عزیزانشان ناله و فریاد میکنند.
هوش مصنوعی: زمانه به قدری پر از آشفتگی و ناهمگونی است که به یک گلستان در فصل پاییز، دو بهار متفاوت متصل شده است.
هوش مصنوعی: در مراسم عروسی، داماد و عروس به زیبایی و با طراوت به یکدیگر نگاه میکنند، گویی که دو ستاره درخشان در کنار هم درخشیدهاند.
هوش مصنوعی: شخصی در کنار وان، زانو را به حالت نشسته گرفته و چشمانش به شدت اشکآلود است. او در دل خود بار سنگینی از غم و اندوه را حس میکند.
هوش مصنوعی: ناگهان از دشت، صدا به گوش رسید که درخواست کمک از شاه دین میکرد.
هوش مصنوعی: او گفت: ای کاش هرگز به خواستههایم نرسیده بودم، زیرا با شرمندگی از محل تو دور شدم.
هوش مصنوعی: لطفاً عذر مرا بپذیر و به من فرصتی بده تا در این حالتی که به آن دچار شدهام، همه چیز را به هم بریزم و جانم را در این وضعیت از دست بدهم.
هوش مصنوعی: زمان زیادی گذشته است، ای یاری که فرزند پیامبر هستی، هرچه زودتر به کمک من بیا و عذرم را بپذیر.
هوش مصنوعی: به خودم تلقین میکنم که جانم را برای قربانی کردن به درگاه محبوبی میبرم و خاک پای او را قربانی میکنم.
هوش مصنوعی: مرا با رنگ خونی خود بپوشان، بهتر از این است که عاشقی با وفا در یک رنگ باقی بماند.
هوش مصنوعی: دوران خوشی و لذت به سر آمده است، ای عروس جوان! اکنون به چهرهام نگاه کن.
هوش مصنوعی: عروسهای جوان، موهای خود را باز کنید و با گیسوانتان، آوازی حزنانگیز بسازید.
هوش مصنوعی: دوستان گرامی، از عطر و یاد من بهرهمند شوید، چرا که دیگر فرصت دیدن من را نخواهید داشت.
هوش مصنوعی: در مراسم عروسی، از نو با حالتی تازه و زیبا روی خود را بیارای و زخم و خط و خش را به فراموشی بسپار.
هوش مصنوعی: برگ گل را از اشک چشمها بر چهرهاش بپاش و با موهای پریشانش، پوششی زیبا بر صورتش قرار بده.
هوش مصنوعی: غم مانند رنگی است که بر روی شادی ما نشسته است، اما ما با این غم، همچنان لباس عروسی خود را بر تن داریم و جشن شادیمان را ادامه میدهیم.
هوش مصنوعی: از عشق خود مانند گلی که به آرامی میرویند، زنجیرها و موانع را پاره کن و خود را آزاد کن.
هوش مصنوعی: سر بیپوشش و با چشمان اشکآلود در گهوارهای آرام گرفتهام، نه بر روی اسب بیزین و تجهیزات.
هوش مصنوعی: بر روی سر چتری دارم که از غبار در مسیر زندگی محافظت میکند، و بر آسمان شعلههای آتش مانند شمعی سوزان به خاطر درد و اندوه وجود دارد.
هوش مصنوعی: به سوی قبر من برو و با ناله و زاری، زیباییهای باغ ارغوان و لاله را وصف کن.
هوش مصنوعی: در حالتی سخت و ناامید به سر میبرم، مانند ماهی که در کنار دجله به شدت تشنه است.
هوش مصنوعی: با شور و حال، موهایت را پریشان کن و با نغمهها و موسیقی، زمین نینوا را عطر آگین کن.
هوش مصنوعی: بر روی خود، رنگی از ارغوان بزن، اما صورتت را با خون من رنگین نکن.
هوش مصنوعی: در هر شهری و هر مکان خرابشدهای، ناله کن. هر کجا که جشن و شادی برپا است، برای آن ماتم و سوگواری برپا کن.
هوش مصنوعی: وقتی خواست که از اتاق بیرون برود، دختر شاه با ناله دامن او را گرفت.
هوش مصنوعی: گفت: ای جانها، اسیر موی تو هستیم، دیگر کی میتوانم زیبایی تو را ببینم؟
هوش مصنوعی: سرو قامت یار من گفت: تا قیامت منتظر دیدار من باش.
هوش مصنوعی: با آن زیبایی و وقار و شکوهی که داری، چگونه میتوانم در روز محشر تو را بشناسم؟
هوش مصنوعی: دستش را بالا زد و گفت: ای دوست، این علامت توست در روز حساب.
هوش مصنوعی: راستی عشق و محبت در دلهای اهل دل به خوبی نمایان است و نشانههای آن در درون وجودشان نهفته است.
هوش مصنوعی: او این را گفت و به سمت میدان جنگ حرکت کرد و با تأمل، با فرمانده سپاه صحبت کرد.
هوش مصنوعی: آیا به فروشندهات آب دادهای، ای مکار؟ گفت: بله، او هم گفت: وای بر تو، شرم نمیکشی؟
هوش مصنوعی: خودت را سیراب کن و از تشنگی خسته نشو، مانند اسب و فرزند پیامبر که از کمبود آب رنج نمیبرند.
هوش مصنوعی: او از شرم و خجالت سرش را پایین انداخت، زیرا نتوانست به این موضوع پاسخی مناسب و قانعکننده بدهد.
هوش مصنوعی: شامئی به جنگافزار اشاره کرده و به نوجوانی دستور میدهد که به سمت میدان جنگ برود و برای نبرد آماده شود.
هوش مصنوعی: شخصی میگوید که نبرد در مقابل کسی که ناتوان و بیتجربه است، ننگین و بیمعنی است. در واقع، کسانی که با ضعیفان میجنگند، به خودشان آسیب میزنند و شایستگی خود را زیر سؤال میبرند.
هوش مصنوعی: خودت خوب میدانی که مردان و اهل کار مرا تنها با هزار نفر برابر میدانند.
هوش مصنوعی: اینک چهار فرزند شجاع دارم که هر یک در صحنه نبرد همچون شیر میجنگند.
هوش مصنوعی: من یک روح آماده دارم که برای جنگ با او تلاش کند و با همین کار، ننگ او را از چهرهام پاک کنم.
هوش مصنوعی: او گفت: این افراد فرزندان حیدرند و در شجاعت، وارث آن بزرگوار هستند.
هوش مصنوعی: اگر کودک را ببینی که ذرهای کوچک است، ناراحت نشو؛ چرا که از مادر شیر، بچه شیر به دنیا میآید.
هوش مصنوعی: اگر میگویی که او از جنس آسمان و ستارههاست، باید بدانی که اگر به کمی خرد و فکر در وجودش بدوزی، تن او به تو خواهد پیوست.
هوش مصنوعی: این شعلهها که از آتش زاده شدهاند، هر لحظه آتش را به یک توده بزرگ تبدیل میکنند.
هوش مصنوعی: نسل حیدر همه عمر خود را فدای میکنند، چونکه به اندازه خوشههایی که از یک خرمن برداشت میشود، ارزشمندند.
هوش مصنوعی: کسی که از شیر مادر نوشیده، حتی اگر کوچک باشد، شجاع و دلیر است.
هوش مصنوعی: اگر محدودیتهای سرنوشت نبود، فضا بر شجاعان تنگ میشد.
هوش مصنوعی: شام به خاطر بدبختیاش مجوز قصاص فرزند را بر جنگ با آن ماه حجاز صادر کرده است.
هوش مصنوعی: شاهزاده به سمت او رفت و ناگهان دستش به گیسوان او خورد.
هوش مصنوعی: آرایشگران از زین او را دزدیدند و او در میدان نبرد به لشکرش برتری داد.
هوش مصنوعی: به قدری او را بر زمین کوبید که استخوانهایش با خاک یکی شد و تغییر شکل داد.
هوش مصنوعی: او به میدان رفت و هر سه نفر دیگر نیز یکی یکی به دنبالش آمدند.
هوش مصنوعی: در اولین حمله، آن فرمانده بزرگ پای در میانه جنگ نگذاشت و سر خود را در این راه گذاشت.
هوش مصنوعی: ساکنان بالای عرش آسمان، از آسمان برای او ستایش و تمجید فرستادهاند.
هوش مصنوعی: یک شام به همراهی چهرهای سرخ و آتشین آمد، دل من به خاطر اندوهی که دارم، در حال سوختن است.
هوش مصنوعی: اهریمن زمانی که با فرشته همنوا شد، وجههاش را به سمت آسمان و شاهِ دین برگرداند.
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ و پاک، ای یزدان، این فرشته را بر اهریمن مسلط کن.
هوش مصنوعی: لبخند بر لب نیاورد و با یک ضربه، پسر کریم، شامی را به دو نیم کرد.
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه دعوت کننده صدای دلنشینی داشت، این موضوع بسیار عجیب بود که عاشق، به دعوت او پاسخ نداد.
هوش مصنوعی: خوشا به حال آن صدایی که در پی اوست، زیرا در هر چه بخواهد، آن خواسته بر اساس خواسته اوست.
هوش مصنوعی: نیز نمیتوان انتظار داشت که صدای دعوت کننده، خود به خود پاسخدهنده باشد، چه بسا این خود یک خطا و تعجبانگیز است.
هوش مصنوعی: میداند کسی که از راز عشق آگاه است که این همه صداها و نغمهها به خاطر محبوب است.
هوش مصنوعی: داستانی را که شنیدهای دوباره بخوان تا به راز این حقیقت پنهان پی ببری.
هوش مصنوعی: زمانی که رزمنده با شمشیرش دو نیم شد، صدای مرحبا از سوی خداوند به گوشش رسید.
هوش مصنوعی: شهزاده با شکوه و زیبایی از میدان جنگ به سوی شاه میآید، در حالی که از شدت تشنگی لبهایش خشک شده است.
هوش مصنوعی: شاه انگشترش را بر دهان گذاشت و دید که مانند یاقوت خوش رنگ و زیبایی میباشد.
هوش مصنوعی: در صدف، گنجی پنهان شده است، مانند گوهری ارزشمند یا هلالی که در کنار سیاره مشتری قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: او را از اسرار عشق آگاه کرد و بر لبانش مهر زد، به معنای اینکه سکوت کن.
هوش مصنوعی: چشمهای از زمین بیرون آمد که مانند آب شیرین و زلالی است که زندگیبخش است و نشاندهنده دو صد خضر، یعنی دو صد حقیقت و دانایی.
هوش مصنوعی: وقتی لبهای زیبایش سیراب شد، احساس تشنگی برای دیدار پدر و grandfather او در دلش جوانه زد.
هوش مصنوعی: به سوی میدان نبرد با سرعتی فراوان حرکت میکند، مانند تشنهای که با عجله به سمت آب میدود.
هوش مصنوعی: شیر بچه با قدرت خود، مقابلهای قاطع با روباههای فریبکار انجام داد و آنها را به ضعف و شکست کشاند.
هوش مصنوعی: حیدر با شمشیرش در میان سپاه ضربه زد و از جنازهها دندانههای لشکر را به هم مرتب کرد.
هوش مصنوعی: یک ظالم به طور ناگهانی با شمشیرش به سر فردی ضربه زد و او به زمین افتاد و در خون خود غوطهور شد.
هوش مصنوعی: عروس به خاطر غم و اندوه، گریبانش را پاره کرد و فاطمه در بهشت بر سر خاک نشست.
هوش مصنوعی: کردهام خود را به خداوند متصل، آیا داورم، زمانی که سرم به سوی تو بیاید.
هوش مصنوعی: فلک بر ما ضربهای زده و شادیمان را از بین برده است؛ حالا زندگیمان پر از غم و درد شده و جشنی که برای دامادی داشتیم، به سوگواری تبدیل گشته است.
هوش مصنوعی: شاه دین به کنار حبیب آمد و دید که داماد، دو دستش از خون خضیب رنگین است.
هوش مصنوعی: قاتلی که در دستش خنجر خونین دارد، در حال تماشای سر بریدهای است.
هوش مصنوعی: او با تیغی در دستش، به لشکری که بر دوش داشت، ضربهای زد و صدای فریادش باعث شد که همه به هیجان بیفتند.
هوش مصنوعی: با شمشیر تیز، به لشکر شاه دین حمله کرد و حالا وقت جنگ و فرار است.
هوش مصنوعی: بدن آن داماد جوان مورد آزار و حمله دشمنان قرار گرفت و مورد آسیب و بی احترامی قرار گرفت.
هوش مصنوعی: وقتی شاه دوباره به سلطنت برگشت، با حالتی متفاوت و ظاهری دگرگون او را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: هر یک از برگهای نوبنیاد گلهای باغ عشق، به علت زخمهای کینهتوزانه، از هم پاشیده و جدا شدهاند.
هوش مصنوعی: او با صدای پر از حسرت و اندوه گفت: ای پسر خوشبخت و خوش سرنوشت.
هوش مصنوعی: در دو جهان، قاتلان تو بیاعتبار و خوار باشند و دشمنانشان، پیامبر بزرگوار باشند.
هوش مصنوعی: زندگی برای تو بسیار دشوار و پیچیده شده است، زیرا تو او را در لحظات ناامیدی و درماندگی خود میخوانی.
هوش مصنوعی: برای کمک به تو، اگر یاری نرساند یا آن کمکی که انتظار داری به تو ندهد، هیچ فایدهای ندارد.
هوش مصنوعی: پس او را به کنارهای هدایت کرد و با مهربانی شاه، او را در حالی که ناله میکرد به سمت خیمهگاه برد.
هوش مصنوعی: ای عزیزان، پیش از آنکه دیر شود و زمان از دست برود، انتخاب کنید و اقدام کنید.
هوش مصنوعی: خداوندا، این گروه با دلهای سیاه و بد، بیچاره باشند و بر پیشانیهایشان نشان ننگ و shame بماند.
هوش مصنوعی: ای پروردگار جهانی، فرمانروای هفت آسمان و زمین، سرنوشت ما را از این افراد دور کن و ما را در سرزمینی بهتر قرار بده.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.