گنجور

 
نسیمی

دویی شرک است از آن بگذر، موحد باش و یکتا شو

وجود ما سوی الله را به لا بگذار و الا شو

سر توحید اگر داری چو یکرنگان سودایی

درآ در حلقه زلفش ز یکرنگان سودا شو

مسیح از نفخه آدم مصور گشت و دم دم شد

تو گر می خواهی آن دم را، بیا و همدم ما شو

رخ و زلف و خط و خالش کلام ایزدی می دان

اگر تفسیر می خواهی امین سر اسما شو

مشو چون عیسی مریم به چرخ چارمین قانع

دل از حد و جهت برکن، مکان بگذار و بالا شو

چو هست آیینه مؤمن به قول مصطفی مؤمن

بیا در صورت خوبان ببین حق را و دانا شو

اگر چون موسی عمران تمنای لقا داری

جلا ده دیده دل را، به حق دانا و بینا شو

به چوگان سر زلفش فلک را پا و سر بشکن

به دور نقطه خالش چو خالش بی سر و پا شو

چو بینی مصحف رویش سخن ز انا فتحنا گو

چو یابی عقد گیسویش به الرحمن و طه شو

به عین و لام و میم ما رموز کن فکان دریاب

به فا و ضاد و لام او در اشیا عین اشیا شو

ز امر کاف و نون کن نه امروز آمدی بیرون

نداری اول و آخر، برو خالی ز فردا شو

تو گنج گوهر جانی مشو در آب و گل پنهان

در اشیا چون گرفتی جا، رها کن جا و بیجا شو

نباشد معدن لؤلؤ کنار خشک بحر ای دل!

اگر دردانه می خواهی فرو در قعر دریا شو

نسیمی شد به حق واصل به فضل دولت یزدان

تو نیز این بخت اگر خواهی فدای روی زیبا شو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode