گنجور

 
نسیمی

گشودم در ازل مصحف، رخ یارم به فال آمد

زهی فالی که تفسیرش همه حسن و جمال آمد

ز رویت خوب‌تر نقشی نیامد در خیال من

مرا خود کی به جز روی تو نقشی در خیال آمد

غم دوری نخواهد بود و هجران تا ابد ما را

ز خوان «نحن نرزق» چون نصیب ما وصال آمد

رموز «من لدن» بر من از آن شد مو به مو روشن

که در تحقیق این علمم دلیل آن خط و خال آمد

شراب کوثر لعلش که بود از دیده‌ها غایب

به فضل حق رسید این عین و آن آب زلال آمد

ز هر نقشی که می‌بندد فلک، روی تو است آن رو

که در خوبی و زیبایی کمال هر کمال آمد

معلق چرخ ازرق را به سر چندانکه می‌گردد

نه چون روی تو شد بدری نه چون ابرو هلال آمد

به صورت گرچه می‌خواند تو را نادان بشر لیکن

بشر در صورت رحمان چنین کی بی‌مثال آمد

مرا چشم و لب ساقی «بیا می نوش» می‌گوید

که در میخانه وحدت، شراب لایزال آمد

چو با عشق رخش ما را قدیم افتاده بود الفت

جمال او و عشق ما قدیم بی‌زوال آمد

نسیمی ظلمت هستی ببرد از چهره عالم

بدان نوری که در نطقش ز فضل ذوالجلال آمد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode