گنجور

 
سرایندهٔ فرامرزنامه

تجانوی جنگی زجا در بجست

به خرطوم پیل اندر آورد دست

بکوشید بسیار پیل ژیان

که خرطوم بستاند از آن جوان

کشید از بر پیل مانند پیل

هوا گشت از گرد مانند نیل

همی جست ازو پیل راه گریز

تجانوی پرکینه و پر ستیز

دگر پیل را پای بگرفت و پشت

برآورد و زد بر زمین درشت

از آن پس بزد خویش را بر سپاه

کسی را نبد پای آوردگاه

ز هم قلب ایران سپه بردرید

یکی گرد از آورد او بردمید

که شد روز روشن چو دریای قیر

بپوشید رخسار خورشید و تیر

ز هولش پراکنده گشت آن سپاه

کسی را نبد پای آوردگاه

سپهبد فرامرز گرد دلیر

خروشید بر سان غرنده شیر

زگردان پر از خشم و کین شد سرش

یکی بانگ زد سخت بر لشکرش

به لشکر چنین گفت کز کار خویش

ندارید شرمی ز کردار خویش

کزین دیوتان دل پر از بیم گشت

پراکنده گشتید بر کوه و دشت

چو فردا بر شاه ایران روید

چه گویید این را چه پاسخ دهید

که از بیم دیو بد تیره رای

همه پست گشتید و بی دست و پای

چو آواز گردنکش شیر دل

شنیدند و گشتند لشکر خجل

از آن تاختن روی برتافتند

به سوی فرامرز بشتافتند