گنجور

 
سرایندهٔ فرامرزنامه

فرامرز گفت این درخت آدمیست

همین چار گوهر تو را همدمیست

هم از آتش و آب و وز باد و خاک

درختی بدین گونه رستست پاک

همه شاخ او رنگ رنگست نیز

چو تازی و ترکی و زنگست نیز

چو رومی چو کشمیری و دلبر است

گر ایزد پرست است گر بت پرست

که قیوم پاکست پرودگار

بدین سان درختی بیاوردبار

همه عقل و هوش و همه تاب و نوش

دهد دست و پای و دگر چشم وگوش

یکی را چو من دل ببخشد به خود

سری چون تو هرگز نیارد به خود

بدان تا به عقبی مرا خوش کند

تو را دیده و دل بر آتش کند

ترا چاره گفتم به رنج آمدی

بدین گفته خود به رنج آمدی