فرامرز گفت این درخت آدمیست
همین چار گوهر تو را همدمیست
هم از آتش و آب و وز باد و خاک
درختی بدین گونه رستست پاک
همه شاخ او رنگ رنگست نیز
چو تازی و ترکی و زنگست نیز
چو رومی چو کشمیری و دلبر است
گر ایزد پرست است گر بت پرست
که قیوم پاکست پرودگار
بدین سان درختی بیاوردبار
همه عقل و هوش و همه تاب و نوش
دهد دست و پای و دگر چشم وگوش
یکی را چو من دل ببخشد به خود
سری چون تو هرگز نیارد به خود
بدان تا به عقبی مرا خوش کند
تو را دیده و دل بر آتش کند
ترا چاره گفتم به رنج آمدی
بدین گفته خود به رنج آمدی