گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سرایندهٔ فرامرزنامه

چو بشنید زین گونه کید گزین

فرود آمد از تخت و برشد به زین

زدل کینه و درد و غم دور کرد

به پیش اندران پاک دستور کرد

زترکان به پیش اندران ده هزار

گرانمایه با گوهر و نامدار

خبرشد به نزد شبان و رمه

پذیره فرستاد لشکر همه

چو آمد برابر گو نامدار

بدیدند آن تخت گوهر نگار

پذیره شدش پهلوان چندگام

ابا باده و رود و زرینه جام

بدو کید هندی گرفت آفرین

که ای نامور پهلوان زمین

به خوبی رسیدی تو از سیستان

زروی تو فرخنده هندوستان

مرا مرز هند است و شاهنشهی

کمر بسته ما پیش تو چون رهی

مرا مرز و بوم و تو را تاج و تخت

مرا گنج و لشکر تو را فر و بخت

فرامرز شاه و کمر بسته کید

سپاهت عقاب و جهان جمله صید

همانی بدین رای و فرهنگ و هوش

چو مه گشتی اکنون تو بر بد مکوش

بگفت این و بوسید روی زمین

به بر درگرفتش دلیر گزین

بگفتند و رفتند زی بارگاه

همان کید هندی دلیران شاه

برآمد به تخت مهی پهلوان

ابا کید هندی روشن روان

یکی هفته با باده و رود و جام

نشستند و وز کی گرفتند جام

پس از هفته ای رود و آرام و صید

خرامان برفتند زی کاخ کید

ز هر کاخ و روزن برآمد نثار

ز آذین همه شهر چون نو بهار

چو آمد زرافشان هم از کوی و در

تو گفتی که زر شد زمین سر به سر

هوا سر به سر عود و عنبر گرفت

زمین از درم دست بر سرگرفت

تو گفتی هوا مشک بر دامنست

جهان پر همه نافه پیراهنست

همه بام و دیوار و در چون بهشت

برافشانده زر را به دیوار خشت

نثارش همه زر و مشک و عبیر

بساطی بیفکنده یکسر حریر

فرامرز چون شد به کاخ مهی

پدید آمد آن ساز شاهنشهی

رواقی به گردون برآورده بود

ز مرمر بساطیش گسترده بود

فروبسته این راه از آبنوس

درو لعل مانند چشم خروس

ز سیم و زبرجد دری ساخته

زر و حلقه ها در وی انداخته

چو رفتی یکی کی نشین از رخام

همه مرمر و صندل و عود خام

هزارش همه خشت بد زر و سیم

موکل درو درهای یتیم

زمین سر به سر فرش ابریشمین

یکایک چو خلد برین نازنین

یکی تخت فیروزه در وی بلند

برآمد به تخت مهی ارجمند

کمربسته چون کید و اروند شاه

چو طهمور و شه مرد و هندی سپاه

گل و لاله بد بیکران ریخته

زمین مشک و عنبر برآمیخته

می لعل خورده چو شد در میان

به جوش آمد از می دو چشم کیان

بدین گونه یک هفته با میگسار

نشسته به سر شد همه روزگار

زباغ و تماشا و از جام می

همی یاد رستم بد و شاه کی