گنجور

 
سرایندهٔ فرامرزنامه

بدو پاسخ آورد پس هوشمند

خرد خوانم آن دار شاخ بلند

کجا شاخ آن مهتر از گنبد است

هر آن کو بدان بر شود موبد است

ورا برگ پیرایه ای بر سخن

همی شاخ او می نگردد کهن

زچیزی که دانی خرد مهتر است

زحرفی که داری خرد بهتر است

نیرزد به چیزی سر بی خرد

که دانا مرو را به کس نشمرد

خردمندی آموز و تدبیر جوی

نه جنگ و سواری و میدان و گوی

وجود تو شهریست پر نیک و بد

تو سلطان و دستور دانا خرد

یکی باغ بینی همه سبز و خوش

درختان همه تازه و خوب و کش

سراسر همه پرگل و نسترن

همه طوطی و قمری است و زغن

همه میوه تلخ و شیرین و بوی

شود نامی از دیدنش جنگجوی

مرآن باغ را نام بینی خرد

که دانا مرو را به صد جان خرد