گنجور

 
سرایندهٔ فرامرزنامه

چو یک سال بگذشت از روزگار

بدو داد جان آفرین کردگار

از آن دختر شاه فرطورتوش

یکی پورش آمد چو فرخ سروش

ورا نام کردند سام دلیر

سرافراز وفرخ پی ودلپذیر

تو گفتی مگر زنده شد سام گرد

بزرگی و گردی مر او را سپرد

پس از سال دیگر ورا همچنین

همان پاک یزدان جهان آفرین

ازآن دخت شه کهیلا یکی

پدید آمدش خوب رخ کودکی

تو گویی که گرشسب یل زنده شد

فلک پیش آن نامور بنده شد

و یا رستم زال،مردی و زور

ببخشید بر نامور گرد پور

به آذار برزینش کردند نام

هم از فر او یافت آرام وکام

فرامرز چون نام اوکرد زود

فرستاده ای کرد مانند دود

به نزدیک زال زر پهلوان

یک نامه بنوشت روشن روان

که دارای جان وجهان آفرین

دو بنده فزود از شما پاک دین

یک آذاربرزین دگر سام گرد

بدانم که باشند با دستبرد

امیدم به دادار روز شمار

که زیبند بر درگه شهریار

چو نامه بر نامداران رسید

زشادی روانشان به جان آرمید

فراوان به درگاه جان آفرین

ستایش نمودند رخ بر زمین

کزان سان دو فرزند گرد سترگ

پدید آمد از پهلوان بزرگ

چوازآفرین گشته پرداخته

نشستند با رود ومی ساخته

سپهبد یل نامور پیل تن

نگهدار گیتی،سرانجمن

یکی عهد بنوشت با رای وداد

به نام دو فرزند والانژاد

همه بهره از شهر کابلستان

هم ازکاخ وایوان زابلستان

بدان دو گرامی پس داد وگفت

که همواره با کام باشند جفت

فرستاده را خلعت افکند و رفت

به پیش سپهبد فرامرز،تفت

مرآن نامه بوسید و بنهاد پیش

برآن نامور آفرین کرد بیش

فرامرز درهندوان بازماند

همه روز با رامش وناز ماند

به دیدار آن هر دو پور جوان

همی بود شادان و روشن روان

ابر هندوان،شاه بد شصت سال

که درگیتی اندر نبودش همال