بخش ۱۰ - جنگ کردن رستم با فرامرز و بانو گشسب (و) آزمودن رستم، ایشان را پنهان داشتن خود را در جنگ
بدانست رستم که او سرکش است
که در جنگ همچون که آتش است
وز آن پس به کین سوی او حیله کرد
برآورد بر چرخ گردنده گرد
دو یل نیزه بر نیزه انداختند
چو آتش به پیکار هم تاختند
زره حلقه حلقه ز یکدیگران
به نیزه ربودند آن سروران
به نیزه ربودند از هم زره
زره را گشودند از هم گره
فرامرز از دور نظاره کرد
همی دید آن هر دو یل در نبرد
میان صد و شصت طعنه زنان
ببودند نیامد یکی در زیان
سرانجام هر دو بر آشوفتند
بن نیزه را بر زمین کوفتند
نخستین برآورد بانو عمود
پدر را یکی پیش دستی نمود
به پا ایستاد اندر آن صدر زین
فرو کوفت بر پهلوان گرز کین
که شد رخش تا سینه اندر زمین
بخوابید لب را به چشم و به کین
سپر خورد گشت و بشد دست خم
ولیکن فرو شد به دریای غم
دل رخش را خون درآمد به جوش
برآورد چون شیر شرزه خروش
بدانست رستم که رخش دلیر
بنالید از ضرب آن گرز چیر
به دل گفت بانو هم آورد را
برآورده ام از تنش گرد را
چو مرکب سر خود بپیچید باز
بدید او هم آورد با اسب و ساز
به جولان در افکند که کوب را
به میدان درافکند آشوب را
به دل گفت رستم که اینست گرد
که یارد به پیکار این دست برد؟
چو از کینه نزدیک بانو رسید
بزد دست گرز گران بر کشید
بگفتش که ای دختر نامدار
یکی ضرب دست مرا پای دار
چو بفراخت او گرز بالای سر
نهان گشت بانو به زیر سپر
پشیمان شده رستم از کین او
نم آورد چشم جهان بین او
نه مردیست فرزند کشتن به جنگ
که در پیش داناست این کار ننگ
اگرشان برآرم به خم کمند
که شاید ازین بند گیرند پند
به زین اندر افکند گرز نبرد
کمربند آن گرد بگرفت مرد
به سر پنجه می خواست کو را ز زین
رباید به مردی زند بر زمین
به پشت اندر افکند بانو سپر
گرفت او کمربند آن شیر نر
همی زور کرد آن بر این این بر آن
هوا بود جنبان و لرزان زمان
سما چون زمین زردگون شد ز گرد
زمین زیر پای یلان پر ز درد
همه خاک میدان ز خون نم گرفت
ز زور دو پر دل زمین خم گرفت
دل هر دو در سینه آمد تپان
شده خشک آن هر دو یل را دهان
ز کینه دهانشان پر از گرد شد
ز غصه روانشان پر از درد شد
بسی چیرگی کرد بانوگشسب
که باب اندر آرد به نیروی اسب
نبودش توان و رخش زرد شد
ازین غصه جانش پر از درد شد
سرانجام رستم بغرید سخت
برآورد از زین به نیروی بخت
ز انده رخش زرد و بیرنگ شد
چو غنچه دل ماه دلتنگ شد
رخش گونه زعفرانی گرفت
تنش لرزه و خیره زانی گرفت
چو افکند مه را به خاک نژند
فرود آمد آن پهلوان بلند
ز فتراک بگشاد خم کمند
که بندد دو بازوی سرو بلند
در آن دم فرامز یل در رسید
درخشان یکی تیغ کین بر کشید
به بالای سر برد تیغ از فراز
که تا برزند بر سر سرفراز
تهمتن نبودش مجال درنگ
به زیر سپر شد نهان مرد جنگ
چنان بر سپر زد یل نامور
که چون پرنیان شد دو نیمه سپر
بدزدید رستم سر از روی کار
وگرنه سر از تیغ گشتی فکار
زجا جست بانو چو یار آمدش
برادر به مردی به کار آمدش
نشست از بر اسب بانو گشسب
به یک سو کشید از بر باب اسب
تهمتن به جنگ فرامرز شیر
درآمد چو غرنده شیر دلیر
گرفت او کمربند فرزند را
بیازرد فرزند دلبند را
یکی زور کرد آن یل زورمند
کشیدش فرود از فراز سمند
فرامرز بر جست از روی خاک
گرفت او کمربند بی ترس و باک
چو پیلان آشفته اندر سماع
همی بود با یکدگرشان نزاع
همی بود از کینه همچون پلنگ
یکی از ستیزه بسان نهنگ
تو گفتی دو پیل اند اندر زمین
بپیچید خرطوم درهم به کین
زگردش فروماند چرخ فلک
شده تیره از گرد چشم ملک
به دل گفت رستم که بدکار شد
که ما را به فرزند پیکار شد
مبادا شوم عاجز از جنگ او
زیانی کشم آخر از چنگ او
که باشد هم آورد من پور من
خردمند جنگی و دستور من
چو شیر است بانو گشسبم به رزم
که باشد در پیش رزمم چو بزم
فرامرز هم با دل اندیشه کرد
از اندیشه دل را یکی تیشه کرد
که ما را همانا بشد اندیشه کرد
از اندیشه دل را یکی تیشه کرد
که ما را همانا بشد بخت کور
شده آب در پنجه سخت شور
درآورد برزه فلک چرخ کین
که تیرم زند ناگهان از کمین
که گویند پور تهمتن ز درد
زبون گشت از یک دلیر نبرد
سرم گر بگردد به خاک و به خون
از آن به که گردم ز دشمن زبون
که گر آب دریا بپوشد تنم
همان به که شادان شود دشنم
گهی پور پشت پدر داد خم
گهی از پدر بد پسر پر زغم
بنالید رستم به یزدان پاک
کای آفریننده آب و خاک
مکن پایمالم به دست پسر
که پیش تو به باشد افکند سر
بگفت این و از دادگر خواست زور
به نیروی دادار کیهان و هور
گرفت آن کمربند پور جوان
یکی زور کرد آن یل پهلوان
دو زانو کشیدش به خاک نژند
برو چیره شد پهلوان بلند
همی خواست بازوی او داد خم
که بانو درآمد چو شیر دژم
به چنگ اندرون تیغ آتش شرار
کزو اژدها خواستی زینهار
تهمتن نبودش مجال درنگ
چو با تیغ بانو در آید به تنگ
بدو گفت کای دختر پهلوان
شما را امانست امشب به جان
چو فردا برآید خور از کوهسار
بیارم به یاری خود کوهیار
به گوهر مرا او برادر بود
که در جنگ با من برابر بود
من او را بیارم فردا به گاه
مگرتان بیابیم این جایگاه
در آرم شما را به خم کمند
به توران برم پیش شه مستمند
بدو گفت بانو که لافی مزن
مرادی که هرگز نیابی ز من
که فردا بیاییم همراه هم
برآریم جانت به باران غم
مگر آنکه نایی بدین ره گذر
وگر آیی آرم دو چشمت به در
تهمتن یکی سخت سوگند خورد
برآرنده گنبد لاجورد
که فردا برآرد خور از کوهسار
بیایم بدین جای با کوه یار
به سوگند بانو زبان برگشاد
که اینجا بود وعده بامداد
بگفت این و از جا برانگیخت اسب
دلیر و جهانگیر بانوگشسب
فرامرز را گفت رو تا رویم
به آسایش خود به منزل رویم
برانگیخت رستم زجا تند رخش
به ایوان در آمد یل تاج بخش
ز تن دور کرد آن سلاح نبرد
به درگه شد آن پهلوان شیر مرد
به مغرب چو تنگ اندر آورد هور
ز شب چون شبه گشت رنگ بلور
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: رستم متوجه شد که دشمنش سرکش است و در جنگ مانند آتش میتازد. او برای انتقام وارد نبرد شد و دو پهلوان نیزه به دست به جنگ پرداختند. هر دو قهرمان زرههای یکدیگر را از تنشان ربودند و نبرد سختی را آغاز کردند. فرامرز، همواره از دور ناظر این نبرد بود و بدون اینکه به کسی آسیب برسانند، در نهایت هر دو بر هم افسوس خوردند و بر زمین افتادند.
پس از مدتی، رستم به دلیل زخمهایی که رخش، اسبش، بر اثر ضربات دریافت کرده بود، نگران شد و به فکر نجات او افتاد. در همین حال، رستم متوجه شد که باید فرزندش فرامرز را در این نبرد متوقف کند، زیرا نمیخواست فرزندش را در جنگ بکشد. او تصمیم میگیرد که به جای جنگ با او، از او حمایت کند.
نبرد همچنان ادامه داشت و هر دو پهلوان در تلاش بودند تا دیگری را شکست دهند. رستم در نهایت با دعا به یزدان، از او قدرت خواست و توانست بر فرزندش چیره شود. اما در همین حین، دخترش بانو گشسب نیز حضور داشت و با تیغش به میدان آمد. رستم به بانو گفت که برای امشب امان خواهند داشت و فردا او کمکش خواهد کرد. رستم با وجود مشکلات، به فرزندش قول داد که فردا به یاریاش برخواهد گشت. در پایان، رستم و بانو با هم به خانه برگشتند و ارامش را جستجو کردند.
هوش مصنوعی: رستم متوجه شد که او فرد سرکشی است، زیرا در جنگ مانند آتش میسوزاند و خشمگین میشود.
هوش مصنوعی: سپس با کینه و دشمنی به سمت او نقشهای کشید و به این ترتیب، در آسمان گردونهای را به حرکت درآورد.
هوش مصنوعی: دو دلاور نیزههای خود را به هم کوبیدند و همچون آتش به سوی دشمن حمله کردند.
هوش مصنوعی: زرههای حلقهای به وسیله دیگران از آن بزرگواران به نیزه گرفتند.
هوش مصنوعی: نیزهای به دست گرفتند و زره را از هم جدا کردند.
هوش مصنوعی: فرامرز از راه دور نگاه کرد و مشاهده کرد که آن دو جوانمرد در حال جنگ هستند.
هوش مصنوعی: در میان افرادی که به انتقاد و طعنهزنی مشغول بودند، هیچکس به آسیب او فکر نکرد و نیامد که از او حمایت کند.
هوش مصنوعی: در نهایت، هر دو به شدت خشمگین شدند و نیزههای خود را به زمین کوبیدند.
هوش مصنوعی: در ابتدا، بانو عمود به طور پیشدستانهای اقدام به ارزیابی و بررسی پدر کرد.
هوش مصنوعی: در بالای جایگاه ایستاد و با چوب بلندی که نماد کینه بود، به پهلوان ضربه زد.
هوش مصنوعی: رخسار او چنان زیبا بود که به زمین خوابید و لب به چشم و کینه نهاد.
هوش مصنوعی: سپر شکست و دستان خم آسیب دید، اما در عین حال به دریای اندوه فرو رفت.
هوش مصنوعی: دل رخش آنقدر از درد و غم به جوش آمد که مانند شیر خروش بلندی سر داد.
هوش مصنوعی: رستم متوجه شد که اسب دلیرش، رخش، از شدت ضربه آن گرز قدرتمند به درد آمده و ناله میکند.
هوش مصنوعی: بانو به دلش گفت که من به خاطر تو، بار و گرد و غبار را از تن خود کنار زدهام.
هوش مصنوعی: وقتی مرکب به سر خود پیچید، او دوباره دید که حریفش نیز با اسب و ساز آمده است.
هوش مصنوعی: او به میدان میآید و آشوب را به راه میاندازد.
هوش مصنوعی: رستم به دلش گفت: آیا این گردنبند از ارزش و قدرتی برخوردار است که تو را در میدان جنگ یاری کند؟
هوش مصنوعی: وقتی از دشمنی به نزد بانو رسید، به شدت و با قدرت سلاحش را برداشت.
هوش مصنوعی: او به دختر با نام آوازه گفت که یک ضربه از دست مرا پای دار، یعنی نگهدار.
هوش مصنوعی: وقتی او گرز را بالا برد، بانو به زیر سپر رفت و ناپدید شد.
هوش مصنوعی: رستم از دشمنی خودش پشیمان شده و دیگر تمایلی به انتقامگیری ندارد. او به یک درک عمیق از دنیا و انسانیت رسیده است.
هوش مصنوعی: کسی که در جنگ به ناپسندیدن کشتن اقدام میکند، مردی نیست؛ زیرا او میداند که این عمل زشت و ناپسند است.
هوش مصنوعی: اگر من توانم با کمند و دقتی خاص، جایگاه و مقام خود را بالا ببرم، شاید آنها از این محدودیتها درس بگیرند و آزاد شوند.
هوش مصنوعی: مرد، کمربند خود را به دور کمرش میبندد و سپس گرز نبرد را به زین میافکند.
هوش مصنوعی: او با نرمی و دقت میخواست کسی را که بر اسب نشسته است، به زمین بیندازد و با قوت و قدرت خود او را به زمین برساند.
هوش مصنوعی: زنی که در پشت او ایستاده، سپر را به زمین انداخت و او کمربند آن شیر نر را گرفت.
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از تلاشی است که در میان دو طرف مختلف جریان دارد. هر کدام سعی میکنند دیگری را تحت تأثیر قرار دهند و در این بین، فضای اطراف نیز در حال تغییر و به هم ریختگی است. به عبارتی دیگر، اتفاقات به گونهای پیش میروند که حالت ناپایداری را به تصویر میکشند.
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان به رنگ زرد در میآید، و غبار زمین زیر پای دلیران را میپوشاند، آنها در رنج و اندوهی عمیق به سر میبرند.
هوش مصنوعی: تمام خاک میدان به خاطر خونها رنگین نشد، بلکه به دلیل قدرت دو قلب قوی، زمین دچار انحناء شد.
هوش مصنوعی: دل هر دو نفر در سینهشان به شدت میتپد، در حالی که هر کدام از آنها به شدت بیتاب و نگرانی دارند.
هوش مصنوعی: از خشم و کینه، دهانشان پر از خاک و غبار شده و به دلیل اندوه، دلهایشان پر از درد و رنج گردیده است.
هوش مصنوعی: بانوگشسب توانست با قدرت و یاری اسب، پیروزیهای زیادی به دست آورد و موفقیتهای بزرگی را نصیب خود کرد.
هوش مصنوعی: او از نبودن او به شدت ناراحت و غمگین شده و به خاطر این غم روحش پر از درد و رنج شده است. چهرهاش نیز از این غم رنگ باخته و زرد شده است.
هوش مصنوعی: رستم در نهایت با قوت و تواناییهایش از اسب به شدت فریاد زد و این نشان از سرنوشت و بخت او بود.
هوش مصنوعی: به خاطر اندوه و ناراحتی، چهرهاش رنگ باخته و مانند غنچهای که در زمان دلتنگی بسته میشود، دلش نیز به شدت غمگین و افسرده است.
هوش مصنوعی: چهرهاش به رنگ زعفران شده و بدنش به خاطر زیبایی و جذابیت لرزهای بر اندامش افتاده و همه را متوجه خود کرده است.
هوش مصنوعی: زمانی که ماه در آسمان غروب میکند و بر زمین نازل میشود، آن قهرمان بلند قامت نیز به پایین میآید.
هوش مصنوعی: از گرهی دامن فتراک، کمند باز شد که دو بازوی دراز سرو را به هم میبندد.
هوش مصنوعی: در آن لحظه، فرامرز قهرمان به میدان آمد و با سلاحی درخشان آماده نبرد شد.
هوش مصنوعی: تیغ را به بالا برد تا بتوانند بر سر کسی که سر بلند کرده، ضربه بزنند.
هوش مصنوعی: به تهمتن (رستم) فرصت توقف ندادند و او به سرعت زیر سپر پناه برد تا از خطر در امان بماند.
هوش مصنوعی: پهلوان معروف چنان ضربتی به سپر زد که آن را مانند پارچهای نازک دو نیم کرد.
هوش مصنوعی: رستم از روی کار خود غافل شد و اگر این غفلت ادامه پیدا کند، ممکن است جان خود را از دست بدهد.
هوش مصنوعی: بانویی که در جای خود نشسته بود، با آمدن برادرش که یار و یاورش بود، از جا برخاست و در کارهای مردانه به او کمک کرد.
هوش مصنوعی: بانو گشسب از روی اسب پیاده شد و در حالی که با یک دستش اسب را نگه داشت، به سمت دیگری رفت.
هوش مصنوعی: تهمن در میدان جنگ، مثل شیری شجاع و غرنده، به مقابل فرامرز میآید.
هوش مصنوعی: او کمربند فرزندش را گرفت و فرزند عزیزش را آزار داد.
هوش مصنوعی: یک قهرمان قدرتمند توانست دیگری را از بلندی به پایین بکشد.
هوش مصنوعی: فرامرز از روی زمین بلند شد و کمربندش را با شجاعت و بدون هیچ ترسی محکم کرد.
هوش مصنوعی: پیلان در حالتی آشفته به دور هم میچرخند و با یکدیگر درگیر میشوند.
هوش مصنوعی: از روی کینه و دشمنی مانند پلنگی در کمین نشسته است و شبیه به نهنگی در جنگ و جدال به میدان میآید.
هوش مصنوعی: تو گفتی دو فیل در زمین پیچ و تاب میزنند و خرطومهایشان را به هم میمالند به خاطر کینه و دشمنی.
هوش مصنوعی: چرخ فلک از دورانی که گذرانده، خسته و تیره شده است، و این تیرهگی به خاطر نگاههای پر از دلسوزی و احساسات ملک است.
هوش مصنوعی: رستم به دل خود گفت که اگر کارها خراب شود، باید به فرزندی که در میدان نبرد است توجه کنیم.
هوش مصنوعی: نباید بگذارم که در برابر او ناتوان شوم، چرا که در نتیجه این ناتوانی، آسیبهایی را متحمل خواهم شد.
هوش مصنوعی: کسی که بتواند با من رقابت کند، فرزند من و فردی دانا در میدان جنگ و فرماندهی است.
هوش مصنوعی: همچون شیری است بانویی که در میدان جنگ به او مینگرم، چراکه در میدان نبردش مانند یک جشن و سرور است.
هوش مصنوعی: فرامرز با دل خود فکر کرد و از این فکر، دلش را به نوعی مانند تیشهای ساخت که میتواند چیزها را خرد کند.
هوش مصنوعی: ما به اندیشه پرداختیم و از دل خود مانند تیشهای برای کندن و جدا کردن افکار و احساسات بهره بردیم.
هوش مصنوعی: ما دچار بختی بد شدهایم که مانند آب در دستی سخت و بیرحم به دام افتادهایم.
هوش مصنوعی: چرخ فلک ناگهان مرا هدف قرار میدهد و به من آسیب میزند، گویی در کمین نشسته است.
هوش مصنوعی: میگویند فرزند تهمتن به خاطر درد و رنجی که از یک نبرد دلیرانه تجربه کرده است، به شدت غمگین و دلشکسته شده است.
هوش مصنوعی: اگر سرم به خاک و خون بیفتد، بهتر است تا از دشمنان ذلیل شوم و سرخورده.
هوش مصنوعی: اگر آب دریا بدن مرا بپوشاند، بهتر است که دشمنم خوشحال شود.
هوش مصنوعی: گاهی پسر پشت پدر را خم میکند و گاهی از پدر، پسر غمناک است.
هوش مصنوعی: رستم به خدای پاک کمک میطلبد و میگوید: ای خالق آب و خاک، به فریادم برس.
هوش مصنوعی: هرگز به من آسیب نرسان، زیرا من در حضور تو هستم و سر به زیر میافکنم.
هوش مصنوعی: او این را گفت و از دادگر خواست تا نیروی خدایانه کیهان و خورشید را به او عطا کند.
هوش مصنوعی: یک جوان کمربند خود را محکم کرد و یکی از پهلوانان به شدت تلاش کرد.
هوش مصنوعی: رزمندهای بلندقد بر سر دشمنی زانو زد و او را به خاک انداخت.
هوش مصنوعی: او با خود فکر میکرد که بازویش را به خم میآورد، چرا که زن با قدرت و خشم مانند شیر وارد شد.
هوش مصنوعی: درون خود، آتش سوزانی وجود دارد که مانند تیغی تیز میدرخشد و خطر آن به اندازهای است که ممکن است به موجودی خطرناک تبدیل شود. بنابراین، باید از این خطر دوری جست.
هوش مصنوعی: تهمتن (رستم) فرصتی برای تأمل نداشت، زیرا وقتی که بانو (تهمینه) با تیغ به میدان بیاید، وضعیت به شدت جدی و خطرناک میشود.
هوش مصنوعی: به او گفت: ای دختر پهلوان، امشب جان شما در امان است.
هوش مصنوعی: وقتی فردا صبح خورشید از دامان کوه بالا بیاید، من به کمک خودم کوهیار را به همراه میآورم.
هوش مصنوعی: او که در جنگ با من مقابل ایستاده و به عنوان رقیب عمل میکند، برای من همچون یک گوهر باارزش و برادر است.
هوش مصنوعی: میخواهم او را فردا به اینجا بیاورم، مگر اینکه شما جایگاه او را پیدا کنید.
هوش مصنوعی: در دل خود به یاد تو آرام میگیرم و با تو به سرزمین توران میروم تا در پیشگاه شاهی که به کمک نیاز دارد، برسم.
هوش مصنوعی: زن به او گفت: «شکست را رها کن، زیرا هرگز به چیزی که میخواهی از من دست نخواهی یافت.»
هوش مصنوعی: فردا بیاییم و کنار هم، دلتنگیات را با باران غم شستشو دهیم.
هوش مصنوعی: اگر نایی در این مسیر قدم بگذاری، وگرنه اگر بیایی، دو چشمت را به در میگذارم.
هوش مصنوعی: تهمتن (که به معنی رستم، شخصیت افسانهای ایرانی است) با قاطعیت و جدیت سوگند خورد که کسی را که بر فراز گنبد آبی آسمان است، به چالش بکشد یا در برابر آن بایستد.
هوش مصنوعی: فردا خورشید از کوهها طلوع میکند و من به این مکان میآیم تا با کوه دوست شوم.
هوش مصنوعی: زن با سوگند سخن گفت و بیان کرد که اینجا، وعدهای برای صبح قرار داشت.
هوش مصنوعی: او این را گفت و اسب شجاع و جهانیگیر بانوگشسب را به حرکت درآورد.
هوش مصنوعی: فرامرز به کسی میگوید که حرکت کن تا من از طریق تو به آرامش برسم و به خانهام بروم.
هوش مصنوعی: رستم با سرعت و شتاب، اسب تند و نیرومندش را از جا بلند کرد و به سوی ایوان آمد. او قهرمانی است که تاج پادشاهی را به دوش دارد.
هوش مصنوعی: آن جنگجو سلاح خود را کنار گذاشت و به درگاه خداوند رفت.
هوش مصنوعی: وقتی شب به پایان میرسد و به سمت غرب رو میکند، در آسمان تاریکی به آرامی ناپدید میشود و رنگ بلورین صبحگاهی جایگزین آن میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.