گروهی از طبایعیان چنان گفتند که ستارگان و افلاک دانایان و گویندگانند ، و حجت آوردند بر آن آنچ گفتند که جانوران و سخن گویان را عالم همی بیرون آرد . و روا نباشد که بیرون آورده عالم را فضیلتی باشد که مر عالم را که بیرون آورده اوست آن نباشد . و ما پیدا کنیم مر خردمندان را که عالم را و آنچ اندروست از ستارگان و افلاک و طبایع حیات نیست و نه دانش . و گوئیم که دانایان مردم را عالم کهین گفتند ، و مردم رنج و راحت را شناسنده است از زیر خویش تا بتارک سر . و چون عالم مردم مهین است ازین قیاس آسمان سر عالم باشد و زمین پای او . و گرداست مردم از آسمان دور است پایش به زمین نزدیک است . و بر زمین قرار دارد و مرورا همی گرداند چنانک خواهد از حالی به حالی . و همی بینند که مر زمین را که او انباز آسمانست اندر برون آوردن زایشهای حس وزندگی نیست . مر زمین را چنانک حس نیست نطق نیست و نداند که بدو چه همی کنند و نه از گردانیدن و شکستن دردی و آسانی همی یابد ، و چون زمین را که ما بدو پیوسته بودیم بی خبر یافتیم از آنچ همی کند و ز آنچ بدو همی کنند حکم کردیم بر آب که انباز اوست و بر هوا که انباز آبست و بر آتش که انباز باد است به نادانی و هر چهار را نادان یافتیم ، و این چهارگانه کار پذیران بودند و انبازان بودند با فلک و ستارگان اندر پدید آوردن نبات و حیوان . و چون این انبازان بی جان و نادان بودند دانستیم که آسمان و ستارگان که دست ما بدیشان نمی رسد ، همچنین بی جان و نادان که این دیگران انبازان ایشان اند .
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: گروهی از طبایعیان بر این باورند که ستارهها و افلاک دارای علم و توانایی برای گفتن هستند. آنها در این مورد به وجود جانوران و انسانها اشاره میکنند که حیات و دانش آنها از واقعیتهایی است که در اطرافشان وجود دارد. به زعم آنها، انسانها با حس و دانش خود رنج و راحتی را درمییابند و بر اساس همین قیاس آسمان را سر عالم و زمین را پای آن میدانند. زمین هرگز از خود خبری ندارد و به مثابهای نادان است، در حالی که آسمان و ستارهها نیز به نظر میرسد که بیجان و نادان هستند. در نتیجه، به این نتیجهگیری میرسند که تمام این عناصر طبیعی (زمین، آب، هوا، و آتش) به رغم اهمیتشان، فاقد دانش و حیات هستند و بنابراین میتوان آنها را نادان قلمداد کرد.
هوش مصنوعی: گروهی از دانشمندان اینگونه استدلال کردند که ستارگان و آسمانها نه تنها بیعقل هستند، بلکه به نوعی از دانایی و بیان برخوردارند. آنها اعتقاد داشتند که موجودات زنده و سخنگو از میان این ستارگان و آسمانها وجود میآیند. از این رو، برای آنها این ایده نادرست بود که ستارهها و آسمانها نسبت به موجودات زنده برتر و دارای فضیلت بیشتری باشند، چرا که خودشان بیعقل و نادانند. آنها همچنین بر این باور بودند که آدمیان از رنج و آسایش خود آگاهند و وجود عالم از نظر آنها به نوعی مانند آسمان است که نماد بزرگی و مقام است، در حالی که زمین به عنوان پای او، در نظر گرفته میشود. زمین، با وجود اینکه در تعامل با آسمانهاست، اما بیخبر از اعمال خود و اطرافیانش است. در نتیجه، آنها به برخی عناصر طبیعی مانند آب، هوا و آتش به عنوان عناصر همنشین زمین نگاه کردند و آنها را نیز بیعقل و نادان تشخیص دادند. هدف نهایی این بحث آنها این بود که به این نتیجه برسند که نه تنها زمین و عناصر طبیعی بلکه آسمان و ستارگان نیز به نوعی بیروح و نادان هستند و این نکته موجب میشود که نتوان تصمیمگیرنده واقعی در جهان طبیعت را صرفاً به این موجودات نسبت داد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.