گنجور

 
ناصرخسرو

بباید دانستن که شرف و بها و تمامی و بی‌نیازی مر عقل کل را بدان است که او مبدع است و هیچ چیز برو... میانجی نیست‌. و چون حال چنین است روا نیست که هیچ چیز که ازو فرود است بدین مرتبت عقل رسد‌. و همه چیزها فرود ازوست از نفس و جز نفس‌. و گر نفس به مرتبت عقل رسد آن‌گاه لازم آید که مبدع جوهری دیگر باشد‌، و نه این باشد که نفس همچو شد‌. و نیز مادت نفس از ابداع محض باید بی‌میانجی عقل باید که نفس همان فضیلت نیابد که عقل یافته است‌. بر رسیدن نفس به مرتبت عقل محال است‌. و نیز عقل اندر آفرینش برابر ذوات است‌، و نفس برابر همت‌هاست و همت‌ها را رسیدن نیست اندر منزلت ذوات‌، از بهر آنک ذات اندر سه سال زمان ثابت باشد: اندر... پس نفس که همت است نرسد به مرتبت عقل که مانند ذات است‌. و چون نفس که او جفت عقل است به مرتبت عقل نرسد‌، آنچ فرود از نفس است کمتر رسد به مرتبت عقل‌. و نیز عقل برابر هلیت است اعنی هستی . و نفس برابر ماهیت است اعنی چه چیزی‌، و چه چیزی گرفتار است ببند جنس‌ها و نوع‌ها و طبیعت بر ماهیت محیط است‌، و هلیت بیرون است از طبیعت‌، و آنچ بیرون طبیعت باشد شریف‌تر از آن باشد که آنچ از اندرون طبیعت باشد‌. پس نفس نرسد به مرتبت عقل که نفس به منزلت هلیت است‌، و هر کجا ماهیت باشد آنجا هلیت باشد‌، و کجا هلیت باشد آنجا ماهیت نباشد‌. و نیز آنست که نفس مر عقل راست و عقل مر نفس را نیست‌. و چیزی کز جهت ذات خویش به چیزی دیگر بازبسته باشد به منزلت آن چیز که بدو باز بسته باشد نتواند رسیدن‌. پس نفس به منزلت عقل نرسد که عقل متحد است به کلمت مبدع حق‌. و مبدع حق کلمت خویش را دور کرده است از گرانه شدن‌، چنانکه گفت‌، قوله قل لو کان البحر مداداً لکلمات ربی لنفد البحر قبل أن تنفد کلمات ربی و لو جئنا بمثله مداداً . گفت : که بگو اگر دریا مداد باشد مر سخن‌های پروردگار مرا اسپری شود دریا پیش از آنکه اسپری شود سخن‌های پرودگار من. و‌ اگر ماننده آن مدد فرستادیمی مرورا و چیزی که او را کناره باشد رسیدن بدو ناممکن باشد، از بهر آنک رسیدن بدو کناره شدن او بود ، و ایزد تعالی نفی کرد کناره شدن او ، پس هیچ چیز به مرتبت عقل نرسد‌.