هستها بیک دفعه با عقل پدید آمده است و زو جدا تو هم نتوان کرد مر آنرا . و آن همه هستها بر هفت بخشش است . بر مثال عین جسمی که مر او را شش جهت گرد گرفته است : یکی از او ذهن و دیگر حق و سدیگر خرمی و چهارم برهان و پنجم زندگانی و ششم کمال و هفتم بی نیازی . و اکنون دلیل آنک این هفت قسمت هستی با عقل کل با هم پدید آمده است بنماییم : گوئیم دلیل بر آنک ذهن با عقل کل کشنده است وز عقل جدا نشود و ذهن همیشه بگواست آنست که عقلهای جزئی که الفغده است چون اندر رسند بمعقولات همیشه گردد ، آن دانستن او مر آن معقول را از آن وقت که آن چیز دانسته شود مر آن عقل جزئی را و نیز جدا نشود . پس بدبن دلیل دانستیم که ذهن مطلق کشنده است با عقل کلی کشیده و... اندر آغاز آفرینش تا ابد الابدین ، و دلیل بر آنک حق کشنده است با عقل کلی و زو جدا نشود آنست که چون عقل الفغده جزئی مر حق را بحقیقت بشناسد ، باطل آن ازو دور شود که خلاف حق است و آن حق با او بماند کزو جدا نشود . پس ازین جهت دانسته شد که حق مطلق آفریده شد با عقل کلی و زو جدا نشود اینست که شادی بعقل الفغده جزئی پیوسته شود آنگه محیط شود بر حقیقت چیزی ، و دانستن عقل را شبهت اندر نیابد ، و غم اندر شبهت و شادی اندر حقیقت است . پس شادی از عقل کلی جدا نشود . و بدین دلیل دانسته شد که خرمی مطلق کشیده شده است با عقل کلی اندر حال پدید آمدن او . و دلیل بر آنک برهان کشیده شده است با عقل کلی و زو جدا نشود آنست که چون عقل الغفذه جزئی مر معقول را بیابد ببرهان یابد ، و چون برهان یافت با او بیار آمد . پس بدین روی درست شد که برهان مطلق کشیده شده است اندر آفرینش با عقل کلی . و دلیل بر آنک زندگانی با عقل کلی موجود شده است و زو جدا نشود آنست که عقل الفغده جزئی تا نادان بود اندر رسیدن بچیزی بر مثال مرده یی باشد از آن نادانستنی ، و چون مرورا دانست مر آن چیز را که شناخت بمنزلت زنده گشت . پس از این جهت دانسته شد که زندگانی مطلق کشیده شده است با عقل کلی بآفرینش .
و دلیل بر آنک کمال اندر پدید آوردن عقل کلی با آن کشیده شده است وزو جدا نشود آنست که کمال بجوهر عقل الفغده جزئی پیوسته شود چون محیط شود بر معلولات و تو هم نکند که کامل با ناقص برابر است بلک داند که تمام برتر و بهتر است . پس ازین جهت معلوم شد که کمال مطلق کشنده است با جوهر عقل کلی بآفریدن او و دلیل بر آنک بی نیازی کشیده شده است با آفرینش عقل کلی وزو جدا نشود آنست که از بی نیازی برتر و شریفتر هیچ چیز نیست ، و چون عقل کلی از بی نیازی خویش مر نفس را بهره کند آنکس بغایت شرف رسد اندر خلق ، و عقل الفغده جزئی که قوت گیرد بدانستن معقولات بی نیازی پذیرد . پس از ین روی دلیل شد که بی نیازی مطلق کشیده شده است با عقل کلی اندر آفرینش ، مر عقل را عظیم تر قوتی بی نیازیست ، و کمتر فوتی ذهن است مرورا هر چند که ذهن نزدیک طبیعت اندر غایت شرف است از بهر دائمی را ، و از بهر آنک ایزد تعالی مر ذهن را خزانه حرکات زمانی کرده است . و زیر این قوتها که یاد کرده شد سرهای بسیار است ، و قوتهای عقل بیش از آنست که مردم بگفتار اندر آن تواند رسیدن ، از بهر آنک چیزهای است که عقل بدان یکتاست ، و بدانید که یکی فرو ریزد مر آن را کمتر لحظتی بر معلول خویش تا معلول او توانایی عبارت کردن آن یابد . و اکنون آن همه قوتها گرد کرده است اندر نقطه عقل که آن مرکز هر دو جهان است . پاک است آن خدایی که پیدا آورد جوهری شریف و کامل و بی نیاز چون عقل . و ایزد برتر است از صفات آفریدگان و دواست از گفتار ستمگاران . پاکا ! بزرگوارا ! خدایا ! علمهای تو اندر خزائن تواست بدان رسد که تو مرورا بارزانی داری ، بزرگواری و عظمت و کبریایی و جلالت و وحدانیت تو است ، بنگاشتم این قوتها که عقل بدان یکتا است .
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.