گروهی از مردمان ایدون گویند که بقاء نفس اندر بقاء جسد است و دعوی کنند که چون جسد را فناء افتاد نفس را هستی نماند این آن گروهند کز حکم الهی و تقدیر کلی خبر ندارند و خویشتن با ستور برابر همی کنند و نمی نگرند که هر چیزی که بظاهر مر دیگر چیز را مخالف است بباطن خویش مخالف است و بسبب آن مخالفت که میان ایشان اندر ظاهر هست اندر باطن ایشان تفاوتی عظیم است بر مثال درخت خرما که مر درخت بید را بظاهر مخالف است، بدانچ هر یکی را صورتی دیگرست، و چون درخت بید را ببری دیگر باره بروید و درخت خرما چون ببری نروید پس بدین مخالفت که میان این دو درخت اندر ظاهرست بنگرای برادر که چه مایه فرق است میان درخت خرما و درخت بید، که درخت خرما را می دیدیم که اندر زمین حجاز با بسیاری، خرما که آنجاست هزار درم قیمت نهادند و درخت بید اگر چه بزرگ شود بده درم نه ارزد پس گوئیم که میان جسد کثیف فرمانبردار نادان و میان نفس لطیف فرمانفرمای دانا تفاوت بیش از آنست که میان درخت خرما و بید است و بباید دانستن که چنان نیست که آن نادان همی گوید که فعل نفس بی جسد است پدید نیاید بلک فعل نفس بلطافت است و مرو را بدانستن علمی بجسد حاجت نیست، بلک حاجت مران کس راست بجسد که خواهد که بداند که اندر نفس انگشتری گر از صناعت چیست تا انگشتری گر مران صورت لطیف را که خود از بیرون آوردن آن بر سیم بی نیاز است ببرون آورد تا آن نادان ببیند پس درست شد که نفس از جسد بی نیاز است و جسد بنفس حاجتمند است، و اگر نفس از او جدا شود وی مرداری بماند، و دیگر آن که نفس بی جسد چیزها سازد باندیشه، و اندر خواب بی آلت جسدانی سخن گوید و بشنود و کار کند و جز آن و دیگر آنست که نفس مر جسد مردار را که همی زنده و کار کن دارد واجب نیاید که چیزی او مرده یی را زنده دارد و خود بذات خویش زنده نباشد، و هر که این سخن گوید خردمندان ازو کناره گیرند پس درست شد که نفس از جسد بی نیاز است، و گوئیم که فنا صورت جسد لازم است اندر عقل، از بهر آنک جسد خود اندر ذات خویش جزءهای مخالف است، چنانک مرو را زیرست و زبر و پیش و پس و چپ و راست، و این همه مخالفانند و چیزی مخالف باقی نباشد و از دیگر روی فناء جسد بر آن لازم آید که جسد از طبایع چهارگانه مختلف ترکیب و تالیف یافته است، و مخالفان بی میانجی فراز یکدیگر نیایند، و چون فراز آیند هر یکی ازیشان آرزومند باشد ببازگشتن سوی اصل خویش پس لازم آید که بآخر هر یکی سوی اصل خویش بازگردند و باقی نشوند، و بآخر میانجی از میان ایشان بیرون شود، چون مقصود میانجی از فراز آوردن ایشان بحاصل شود و ما همی یابیم مر این نفس را که میانجی است میان این طبایع مخالف، و ایشان را بصلح آوردست تا اندر یک کالبد جمله شد ستند پس جمله کردن نفس مرین مخالفان را بدین فعل نیکو که همی کند از مصلحت میان این دشمنان سخن همی گوید، که اندرین هیچ خلاف نیست و من از میانجی بی نیازم اندر ذات خویش، و چیزی که اندرو هیچ خلاف نباشد مر او را فنا لازم نیاید پس درست کردیم که نفس را فنا نیست و چون کردیم که جسدفانی است، وآن مقدار بقا که او راست بمیانجی نفس است، هیچ گواهی نباید اندر آنک نفس اندر ذات خویش باقی است، از بهر آنک چیزی که بمیانجی او مر فانی را بقا حاصل آید ناچاره ذات او باقی باشد و دلیل بر درستی این قول آنست که چون آتش گوهریست که روشنی و گرمی اندرو ذاتی است چون آهن که گوهرش سیاه و سرد است با آتش همسایگان شوند آنچ اندر آتش ذاتی است از نور و گرمی بحکم همسایگی همی بآهن دهد تا آهن از پس سیاهی و سردی گرم و روشن شود، ولکن آن گرمی و روشنی مر آهن را عرضی باشد بآخر ازو بشود همچنین زندگی و حرکت اندر نفس ذاتی است، و چون نفس با جسد همسایگان شوند جسد از نفس زندگی و حرکت بپذیرد عرضی، و چون از او جدا شود زندگی و حرکت از جسد جدا بشود پس درست شد که زندگی نفس ذاتی است و چون که زندگی مرو را ذاتی باشد او فنا نپذیرد، پس درست شد که بفناء جسد نفس فانی نشود.
و نیز گوئیم که فناء جسد آنست که هرطبیعتی از او باز شود باصل خویش، و ما مران باز شدن ایشانرا باصلهای ایشان فناء جسد گفتیم و باز شدن هر یکی باصل خویش همی گواهی دهد که نفس نیز باصل خویش باز شود، چون جسد نادان باصلهای نادان بازگشت و هر چیزی که باصل خویش بازگردد قوی تر شود نه ضعیفتر پس درست شد که نفس بغایت قوت خویش آن وقت رسد کز جسد جدا شود پس درست کردیم که جسد فانیست و نفس باقیست.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، نویسنده به تفکیک بین جسم و نفس میپردازد و تأکید میکند که بقاء نفس وابسته به بقاء جسم نیست. او گروهی از مردم را مورد انتقاد قرار میدهد که معتقدند با مرگ جسم، نفس نیز نابود میشود. نویسنده به تفاوتهای اساسی بین جسم زنده و نفس لطیف اشاره میکند و مثالهای مختلفی مانند درخت خرما و درخت بید را برای توضیح این تفاوتها به کار میبرد. او میگوید که نفس به خودی خود قادر به فعالیت و خلاقیت است و نیازی به بدن ندارد. همچنین بیان میکند که فنا و زوال جسم ضروری است زیرا جسم از عناصر مختلف تشکیل شده و این عناصر نمیتوانند به طور دائمی وجود داشته باشند. برخلاف جسم، نفس ذاتاً نیرو و زندگی را داراست و نمیتواند فناپذیر باشد. در نتیجه، نویسنده نتیجهگیری میکند که جسم فانی است در حالی که نفس باقی و جاودانه است.
هوش مصنوعی: گروهی از مردم بر این باورند که وجود نفس به وجود جسم وابسته است و ادعا میکنند که وقتی جسم فنا میشود، نفس نیز فنا مییابد. این افراد از قضا و تقدیر الهی آگاه نیستند و خود را در سطحی مشابه حیوانات قرار میدهند. آنها نمینگرند که در واقع هر چیزی که در ظاهر مخالف یکدیگر به نظر میرسند، در باطن تفاوت زیادی دارند. به عنوان مثال، درخت خرما و درخت بید را در نظر بگیرید. اگرچه ظاهراً متفاوت هستند، ولی از نظر خاصیت و بنیادی، تفاوتهای عمیقتری دارند. درخت بید ممکن است بعد از بریدن دوباره رشد کند، اما درخت خرما چنین نیست. بنابراین، این تفاوتها نشاندهنده فاصله بسیاری است میان جسم ناچیز و نادان و نفس لطیف و دانا. آنان که میگویند فعل نفس بدون جسم امکانپذیر نیست، اشتباه میکنند، زیرا فعل نفس به لطافت آن مربوط است و نیازی به جسم ندارد. نفس میتواند بدون جسم، اندیشه کند و در خواب فعالیت داشته باشد. همچنین وجود یک جسم مرده نمیتواند دلیلی بر زندگی و فعالیت نفس باشد. در واقع، وقتی نفس از بدن جدا میشود، بدن بدون نفس میماند و مرده است. از این رو، فنا و زوال جسم اجتنابناپذیر است، چرا که جسم از عناصر مختلفی تشکیل شده است که هر کدام با یکدیگر در تضاد هستند. این تضادها مانع از آن میشود که جسم بتواند بقا داشته باشد. در نهایت، نفس به عنوان میانجی بین این عناصر مخالف عمل میکند و در عین حال از وجود خود مستقل است؛ زیرا نفس ذاتاً فناپذیر نیست. بنابراین، وجود آن در شرایطی که جسم فنا مییابد، به دلیل ارتباطی که با نفس دارد، به بقای خود ادامه میدهد. در حقیقت، زندگی و حرکت ذاتاً متعلق به نفس است و وقتی از جسم جدا شود، این ویژگیها نیز از جسم میروند و نشاندهنده این است که نفس فناپذیر نیست.
هوش مصنوعی: فناء جسم به این معناست که هر چیزی از ذات خود جدا شود. ما این جدا شدن را فناء جسم نامیدهایم و هر یک از این جداشدنها نشان میدهد که نفس نیز از ذات خود جدا میشود. چون جسم نادان به اصول نادان خود پیوند دارد و هر چیزی که به اصل خود برگردد، قویتر میشود نه ضعیفتر. پس این نتیجه به دست میآید که نفس در نهایت قدرت خود زمانی به آن میرسد که از جسم جدا شود. در نتیجه، ما میگوییم که جسم فانی است و نفس باقی میماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.