گنجور

 
ناصرخسرو

در نفس مردم سه قوت است: یکی قوت غضبی که مردم بدان قوت با حیوان سخن‌گوی برابر است و انباز است، و دیگر قوت شهوانی که بدین قوت مردم با نبات انباز است، و سدیگر قوت ناطقه که مردم بدین قوت از نبات و حیوان جداست و بدین سه قوت مراد آفریدگار از آفرینش به حاصل آمد.

و آفرینش دو بود: یکی آفرینش عالم است به صورت جسد مردم که آن صورت زنده‌ایست سخن‌گوی میرنده و عالم جسمانی بدن بایست تا این صورت مردم به حاصل آمد و دیگر آفرینش صورت نفس مردم بود صورت زنده سخن‌گوی دانای نامیرنده و جسد مردم بدان بایست تا نفس دانا را از مردم به حاصل آید.

پس گوییم که قوه ناطقه مر صورت نفسانیء باقی را به منزلت هیولی بود، از بهر آنک به سخن توانست پذیرفتن مر علم را همچنانک چوب تواند پذیرفتن مر صورت کرسی را و قوت شهوانی مر صورت جسدانی را به منزلت هیولی بود، از بهر آنک جز به قوت شهوانی جسد زیادت نپذیرد بکشیدن غذا و قوث غضبی مر هر دو را یاری‌گر بود تا هر دو صورت بیاریء قوت غضبی به حاصل همی آید، و اما به قوت غضبی صورت نفسانیء باقی مر قوت ناطقه را بدان به حاصل آید که مر دشمنان را از خویشتن به قوت غضبی دور کند تا به اکتساب فضائل و معرفت شکر منعم صورت باقی را بیابد و اما به معرفت قوت غضبی صورت جسدانی مر قوت شهوانی را بدان به حاصل شد که دشمن خویش را به قوت غضبی دفع توانست کردن و جفت جستن از جنس خویش و طلب کردن خورش و پوشش که صلاح جسد اندر آن بود این همه به قوت غضبی بود مردم را، و گر قوت غضبی قوت ناطقه را یاری ندادی قوت ناطقه هرگز به استفادت علم ورزیدن عبادت و شکر منعم نتوانستی کردن، از بهر آنک نفس شهوانی بر ناطقه چیره شدی و ناطقه را مقهور کردی و نقس ناطقه ضایع شدی، و همچنین اگر یاری نبودی مر نفس شهوانی را از نفس غضبی طلب نوشیدنی و خوردنی و جفت خویش نتوانستی کردن و دشمن را از خویشتن دور نتوانستی داشتن و مادت حیوان گسسته شدی، و نیز اگر نفس ناطقه مر قوت غضبی را معونت نکردی هیچ حیوان از دشمن نتوانستی پرهیز کردن و ندانستی که صلاح او در چیست و گر معونت شهوانی مر ناطقه را نبودی به نگاه داشت قوت حیوانی بیرون کشیدن خورش و آسایش قوت ناطقه پایدار نیافتی و از پرهیز هلاک شدی، پس کردگار عالم- بجود باری سبحانه- این هر سه قوت مختلف یاری‌گران یکدیگر ساخت تا زین روی که گفتیم دو مراد او اندر دو صورت جسمانی و روحانی مردم به دنیا و آخرت تمام شود. و هر یکی ازین سه قوت برای نفس حیوانی شاید خواندن، و گر مرین قوتها را قوتهای نفس خوانی و همه به یک نفس کل منسوب کنی روا باشد، و گر هر یکی را نفس خوانی اشارت به رمز از ذات این قوتها کرده باشی، و حکما اوائل هم قوی خواندند مرین قوتها را هم نفسها خواندند مثالی بدهیم مرین هر سه قوت را از روی طبایع تا به فهم شنونده نزدیکتر باشد. و گوییم سبیل قوت غضبی با قوت شهوانی و قوت ناطقه از روی طبیعت سبیل رطوبت است ایستاده میان حرارت و برودت،اگر غلبه حرارت باشد رطوبت با او یار شود و گر غلبه مر برودت را باشد در رطوبت با او یار شود، از بهر آنک اگر رطوبت حرارت را پذیرد هوا گردد که گرم و تر است و گر رطوبت برودت را پذیرد آب گردد که سرد و تر است. همچنین قوت غضبی را میل بدان قوت افتد که غلبه او را باشد، اگر ناطقه غالب باشد یار ناطقه شود و گر شهوانی غالب باشد یار شهوانی شود. و مثالی دیگر: از روی حیوانی سبیل قوت غضبی و دو قوت ناطقه و شهوانی سبیل سگی شکاری‌ست که هر چه اندر عالم است بتواند گرفتن به میان دو مرد صیاد که همت ایشان مختلف است به غایت اختلاف، چنانک صید یک مرد به مثل شیر و پلنگ بود و صید دیگر مرد مار و موش باشد، همت یکی عالی و بزرگوار و همت آن دیگر دون و خسیس. و آن سگ همیشه فرمانبردار آنکس باشد که به همت خویش هشیارتر و صید خویش را جویاتر باشد، و چون سگ پس آن مرد صیاد هشیار رود آن ناهشیار را ناچاره سپس ایشان باید رفتن؛ اینست مثال قوت غضبی با قوت ناطقه و شهوانی را ستار است و ناطقه و شهوانی و هر دو جویندگان زندگانی‌اند و خوشی، ناطقه زندگانی و خوشیء جاودانی جوید و شهوانی زندگی و خوشیء این جهان جوید، و این گروه را خدای تعالی فرمود کز ستور کم بوده‌تراند بدین آیت که گفت، قوله: «ان هم الا کالانعام بل هم اضل سبیلا»، گفت: «ایشان نیستند مگر چون ستور بل که ایشان گمراه‌ترند» پس گوییم چون آرزوی نفس ناطقه بیشتر باشد به طلب خوشی و زندگی باقی طلب استفادت علم کند و میل به عمل شریعت و عبادت خدای دارد قوت غضبی میل بدو کند و چون میل غضبی به ناطقه اوفتد شهوانی سپس‌رو ایشان گردد به ضرورت، و همه کارهای مردم موافق عقل آید به غایت نیکویی و راستی، و اگر آهنگ قوت شهوانی بیشتر باشد به طلب لذت جسد میل غضبی سوی شهوانی افتد و ناطقه متابع شهوانی و غضبی شود، همه کارهای مردم مخالف عقل اوفتد از دست پیش کردن به ناشایست‌ها چون زنا و لواطه و دزدی و دروغ و بیدادی، این همه کارها زشت است و مخالف عقل است پس هر چه سوی عقل نیکوست اندرو راحت و قوت ناطقه است و رنج قوت شهوانی و هر چه سوی عقل زشت است اندر او راحت شهوانی است و رنج عاقله است. و همه رسولان علیه‌السلام سیاست و مالش مر قوت شهوانی را کردند تا فرمان‌بردار باشد مر ناطقه را به انواع عبادت از نماز و روزه و حج و زکاه و پارسایی و خرسندی و راست گفتن و جستن علم و خویشتن را زیر دست دارا داشتن. و اندرین همه کارها راحت و لذت مر نفس ناطقه راست و قوت اوست، و همه نیکوست به عقل و اندرین همه کارها رنج شهوانی است و ضعف او، همه حکماء پیشین که خداشناس بودند متعلمان را به آغاز تعلیم پرهیز فرمودندی و مر نفس شهوانی را نپروردندی، بل گفتندی که عالم الهی را بیاموزید و نفس شهوانی را فرو شکسته دارید، از بهر آنک با غلبه و قوت شهوانی علم نتوان پذیرفتن. گفتیم اندر مراتب قوتهای نفس آن مایه که خردمند را کفایت است.