گنجور

 
ناصرخسرو

گوئیم که فرق میان معجز پیامبران و میان سحر بیش از آن است که تفاوت میان یاقوت سرخ و میان سفال ، هر چند پیدا کردن سوی نادان هر دو کاریست که دیگر مردمان از آن عاجز آیند . اما معنی معجز رفتن قوت آفریدگار است از راه پیغمبر اندر چیزهای طبیعی ، که چون قئت الهی بر نفس پیامبر گذرد و بر او بر چیزهای طبیعی عیشی کند بر مراد پیامبران آن وقت اندران چیز طبیعی اثر کند ، چنانک معروف است که رسول مصطفی صلی الله علیه و اله مر درخت خرما را سوی خویش خواند ، آن درخت همچنانک اندر زمین برفت تا پیش او علیه السلام . و باز بفرمان او بازگشت از پیش او . و خردمند را ازین شگفتی نباید داشتن ، از بهر آنک تا جمله قوت آفرینش اندر یک جسم جمع نشود آن کس پیغمبر نشودو مثال این حال اندر مطبوعات پیداست ، چنانک اگر صد سال مهر بر چوبی همی تابد آن چوب سوخته نشود بقوت آفتاب ولکن چون آفتاب اندر بلور گذرد تا از آبینه ژوف رویی باز افتد در وقت آن چوب که برابر آن باشد آتش گیرد ، و چون در اجسام مولف چیزی یافتیم که فروغ مهر بمیانجی او چنین فعل که هرگز از ذات او بی آن میانجی آن فعل نیامده بود پدید آورد ، روا باشد که آفریدگار عالم بمیانجی آن نفس شریف که او را مر صلاح این صنعت عظیم خویش پدید آورده بود چیزی کرد که بی آن میانجی نکرده بود همچنین نیز اندر طلسمات یافته است مثال این که مردم بمیانجی صورتی که بکند بر مثال گزنده یی یا خزنده یی از پشه و مور و کژدم و جز آن بوقتی معلوم همی ضرر و رنج آن گزنده از اهل آن زمین باز تواند داشتن ، که آنکس بی آن میانجی هرگز رنج آن جانور از نفس خویش باز نتواند داشتن ، بدانچ ایزد سبحانه مر رسول را علیه السلام پدید آوردتا بمیانجی او صانع اندر عالم خلق عالم پدید آورد ازو جلت قدرته رحمتی عظیم بود بر خلق . و نگوئیم که قدرت صانع حکیم عاجز بود از نگاه داشت خلق از فساد ، و لکن گوئیم که چون صلاح اندر خلق بر رسول خویش پدید آورد دانیم که حکمت اندرین بود ، پس چه شگفت باید دانستن اگر بمیانجی نفس شریف پیمبر آفریدگار عالم از بهر صلاح خلق چیزی پدید آورد که پیش از آن بی میانجی او آن چیز پدید نیاورده بود .

و اما فرق میان معجز و سحر و ساحر آنست که آنچ پیامبر کند هیچ کس آن نتواند کردن ، از بهر آنک هیچ نفسی آن خاصیت نیست از روح القدس که اندر نفس پیامبر باشد ، و هیچ کس بجهد و آموختن مر آن معجز را نتواند پذیرفتن ، و نه پیغامبر معجز مر کسی را توند آموختن بر مثال صنعتی که مردم کند اندر آهنگری و درگری و جز آن ، که ممکن نیست که هیچ جانور که اندرو نفس ناطقه نیست آن صنعت از مردم بیاموزد یامردم بتواند که مر خرس را یا بوزینه را در گری بیاموزد ، بسبب دور ماندن خرس از نفس ناطقه . پس هم چنین هر کسی که اندرو از روح القدس بهره نباشد معجز از پیامبر نتواند آموختن ، همچنانک آفتاب اندر سنگ تابد از عکس سنگ آتش پدید نتواند آوردن . و سحر ساحر آنست که چون آن سحر کسی دیگر بداند کردن و کسی که رنج برد اندر ساحری ازو نتواند آموختن و ساحر بتواند که آن سبک دستی و ساختن خاصیت چیزها مر کسی دیگر را بیاموزد ، از بهر آنک میان نفس ساحر ومیان نفسهای دیگر مجانست است ، و اندر سحر ساحر چیزی نیست دیگر که اندر مردمان دیگر نیست ، و نیز که ساحر آن ساحری بیاموخته است از دیگری ، و هر چیزی که مردمی آن بیاموزد ناچاره مردمی ازو بتواند آموختن . و پیامبری که مردمی نتوان گرفتن کسی از پیامبر پیامبری نتواند آموختن که آن ایزدی است ، و نیز معجز پیامبران بر هر چه او خواهد رونده باشد ، از بهر آنک قوت آفریدگار همه چیزها ازو همی بعکس باز آید ، پس هر چه خواهد بتواند کردن اندر هر چه خواهد و فعل مشعبذ جز اندر چیزهای که طبع آن ساخته باشد نرود ، بر اختیار کسی دیگر مشعبذی نتواند کردن ، بلک چیزهای کند که آنرا ساخت است و بر آن گستاخ گشته .

پس فعل مشعبذ محدود و متناهی است ومعجز پیغمبران نامحدود و نامتناهی است . و فرق عظیم اندرین دو میان ، و السلام .

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode